ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیا از ریشه رمی

رمی

افکندن چیزی را. پرتاب کردن .(لغتنامه دهخدا)

آیه «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى»

و....
ان شاء ا...

آخرین مطالب


 

استاد رسول جعفریان در نهم تیرماه 1343 در محله خوراسگانِ اصفهان متولد شد. در سال 1355 تحصیل علوم دینی را در اصفهان آغاز کرد و درتابستان سال 57 عازم قم شد و در آنجا به تحصیلات خود در فقه و اصول نزد استادان وقت حوزه ادامه داد. وی از سال 1361 به مطالعه درتاریخ اسلام پرداخت و با راهنمایی استاد جعفر مرتضی طی سالها در این حوزه به تحقیق و نگارش مشغول شد که حاصل آن کتاب تاریخ سیاسی اسلام در دو مجلد تا پایان دوره اموی بود. در کنار آن از سال 1366 به تحقیق در تاریخ تشیع مشغول گشت که محصول آن کتاب تاریخ تشیع در ایران در سه مجلد است که محدوده ایران اسلامی را تا پیش از روی کار آمدن صفویان دربرمیگیرد. بخش دیگری از کارهای پژوهشی وی که از سال 1370 آغاز شد، در حوزه تاریخ صفویه است که در این زمینه هم کتاب صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست درسه مجلد محصول تلاشهای دهساله ایشان است. در کنار این موضوعات، مقالات و رسالات متعددی نیز از ایشان به چاپ رسیده که تاکنون ضمن دوازده مجلد و تحت عنوان مقالات تاریخی به چاپ رسیده است. مجموعه میراث اسلامی ایران که حاوی بیش از 225 رساله کهن است با همت ایشان و تلاش شمار فراوانی از محققان دیگر که هر کدام رسالهای را تصحیح کردهاند، توسط کتابخانه بزرگ حضرت آیت الله العظمی مرعشی چاپ شده است. ایشان از سال 1374 دست به تأسیس کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران زد که تاکنون فعالاست. به علاوه از سال 1379 به عضویت هیئت علمی ـ پژوهشی مؤسسه حوزه و دانشگاه درآمد و مدیریت گروه تاریخ آنجا را تاکنون برعهده دارد. از ایشان شماری تصحیح و ترجمه هم انتشار یافته است.


بحث را با آنچه به نظر شما ضرورتهای پژوهش در حوزه تشیع است شروع می کنیم.


مقصود از ضرورت چیست؟ باید ببینیم چه کسی ضرورت را به کار می برد؟ یک عالم شیعه معتقد به ترویج تشیع یا یک مرجع تقلیدی که وظیفه اش حراست و حفاظت از کلّیت مذهب تشیع است؛ یا یک استاد دانشگاه به سبک امروزی که معمولاً در پی نقاط کور در موضوعات مورد پژوهش می گردد و علاقه مند است تا خلاءهای تحقیقاتی را پر کند یا حتی از نگاه یک مبلّغ مذهبیِ معمولی که دلش می خواهد با یک آگاهی بیشتری در عرصه تشیع قدم بردارد و تبلیغ بکند. طبعاً آنچه به ما مربوط می شود، دید و منظر یک مورخ است. از این زاویه باید دید کدام بخش از تاریخ شیعه، چه از لحاظ کلامی و فرقه ای و چه از لحاظ تاریخی ناشناخته و مجهول مانده است. البته معتقدیم که برای کسانی که در بخشهای تبلیغ و حفاظت از تشیع گام برمی دارند نیز انجام این تحقیقات به عنوان تحقیقات پایه ای ضروری است؛ یعنی آنها باید بر اساس این تحقیقات برنامه هایشان را تنظیم کنند، دستور العملهایشان را تدوین کنند یا اصول کاریشان را مشخص کنند.
در واقع، بخشهای زیادی از تاریخ شیعه ناشناخته است. حتی شاید بشود گفت بخش هایی از آن برای همیشه ناشناخته خواهد ماند. به خاطر اینکه بسیاری از آنها فعالیتهای مخفی و در پسِ سپر تقیه بوده است. گاهی دو نسل، سه نسل، حتی گاهی دویست سال، سیصد سال بخشهایی از جوامع شیعی مجبور به پنهانکاری بودند، از اینرو بخشهایی از آثارشان کلاً از بین رفته است شاید برای نمونه بتوان به تشیع حلب از قرن چهارم ـ ششم اشاره کرد که امروزه ما برگهای بسیار اندکی ازآن را در دست داریم، به دلیل اینکه بعدها دولت ایوبیان، دولت ممالیک و بعد هم دولت عثمانی آمده، هفتصد، هشتصد سال اینان بر تاریخ و میراث حلب شیعی تسلط داشته اند. و این باعث شده آثار اینها به مرور از میان برود. خیلی از بخش ها هست که به نظرم مجهول است. ما فقط امیدواریم که بتوانیم برای یک بخش خاصی کارهایی را انجام بدهیم، آن هم با روشهایی که ابداعی و امروزی باشد. سعی میکنیم از اصول زبانشناختی بهره بگیریم و ممکن است اینها حقیقت یک دوره یا مقطعی را روشن بکند. ناامید نیستیم از اینکه بشود به هر حال بخش هایی را روشن کرد، ولی این توفیق در گرو این است که روشهایمان را مقداری امروزی تر بکنیم. رسم ما تاکنون این بوده که فقط از منابع مکتوب تاریخی استفاده بکنیم، از روش دیگری استفاده نمی کردیم، فقط دنبال این بودیم که ببینیم در المنتظم ابن جوزی چه چیزی آمده، در کامل ابن اثیر چی نوشته؟ تازه اگر یک نسلی کمتر در خط اصلی تشیع بوده خیلی به آن توجه نداشتیم، همیشه دنبال این بودیم که از عبارات صریح تاریخی استفاده بکنیم، در حالی که روشهای امروزیِ بهتری هم هست. میخواهم بگویم بخشهایی که امکان کار کردن درآنها هست با توجه به این روشها افزایش پیدا می کند، مثلاً ما هنوز روی اسامی خانواده های شیعه و تطوّر آنها کار نکردهایم. شاید اگر روی این اسامی کار می کردیم به خوبی می توانستیم دوره هایی را شناسایی کنیم و نشانه هایی از آنها را پیدا بکنیم. ماهنوز فهرست مخطوطاتی که از آثار شیعه هست و محلهایی که اینها کتابت شده و رویش کار شده، به درستی نمی شناسیم،در حالی که اگر از مخطوطاتمان و محل کتابت اینها یک فهرست جامعی داشتیم میتوانستیم دوره هایی را به خوبی روشن بکنیم. ما الان اطلاعاتی راجع به یک دوره هایی از فعالیت و حضور شیعه داریم اما درباره بخشهایی اصلاً نمی دانیم چه آثاری از آنها هست و طبعاً ضرورتش را هم نمی توانیم بفهمیم، یعنی این هم یک دشواری دیگر ماست. مدتها میگذرد تابفهمیم برای نمونه جاسب در نواحی مرکزی ایران یکی از مراکز تشیع بوده است، مثلاً در قرن پنجم، ششم، به خاطر چند نسخه خطی که از نهایه یا غیر آن داریم که مثلاً در جاسب تالیف شده است، ولی امید می رود که حتی بشود برای همین شهرکوچک دقیقاً در قرن پنجم یا ششم یک حوزه علمیه درست کرد، یا حتی بعضی از شهرهایی که از این هم کوچکتر است؛ به خاطر وجود بعضی از مزارهای شیعی. ما یک جدول درستی از مزارهای شیعه برای شناخت تاریخ تشیع نداریم، ولی به عنوان مثال عرض میکنم که راجع به نویسنده کتاب الاستغاثة ـ ابوالقاسم علی بن احمد کوفی ـ نجاشی قید میکند که اگر اینمثلاً در شهری به نام کرمی یا گرمی در اطراف شیراز دفن است، که پنج فرسخ با فسا فاصله دارد و همان ابتدای «کرمی» ازمسیر شیراز به آنجاست. این روستا اکنون هم وجود دارد و امامزاده ای در آنجاست که می تواند مقبره همین فرد باشد یا سیدی باشد که کنارش این فرد دفن شده بوده است. این جمله نشان می دهد که در قرن سوم تا قرن پنجم که نجاشی در آن می زیسته، آنجا محل زیارت بوده و شیعه ها می آمدند، شیعه های غالی هم میآمدند، چون به هر حال گرایش های صاحب الاستغاثه از نوع گرایشهای غلوّآمیز است، و اینها را ما هنوز نمی شناسیم، چون در واقع یک جدول درست و حسابی از آن مزارها در اختیار نداریم و حتی محلهای مهاجرت سادات را به خوبی نمی شناسیم. من طی سالها کارهای محدودی در تاریخ تشیع کردهام اما از لحاظ فرقه ای یا کلامی اطلاعات چندانی ندارم که خدمت شما دوباره ضرورت کار در آنها و موارد ضروری مطلبی عرض کنم.


حالا فرضاً این کارها را کردیم، به کجا میخواهیم برسیم، یعنی ضرورت مطالعه این همه مزارها و شهرها چیست؟


o
شما در تحقیقات آکادمیک و دانشگاهی هیچ وقت این سوال را نمیبینید و نمیپرسید، ولی در حوزه علمیه جای این پرسش هست. همانطور که گفتم مفهوم ضرورت برای یک استاد چیزی است و برای یک مرجع تقلید به شکل دیگری. اینکه این تحقیقات و قدم گذاشتن در این وادیهای پردامنه چه تأثیری روی بینش و کوشش ما دارد، بحثی است که مستقلاً باید به آن بپردازیم. اما در باب ضرورت فقط این نکته را عرض میکنم که ما باید در واقع در یک مرحله روی مسألهای یا مقطعی کارکنیم تا بتوانیم ضرورت پژوهشی آن را بفهمیم. از ابتدا نمیتوانیم یک برنامه ریزی جامع داشته باشیم. در واقع برنامه ریزی دراین باره، برنامه مؤسسه ای نیست. یک پژوهشگر از دل یک کار به کار بعدی میرسد. الان هم برایش قابل پیش بینی نیست که به کجا میرسد. مثلاً شما همه نسخ خطی نهایه شیخ طوسی را می شناسید و می بینید فرضاً اسم جاسب ده بار تکرار میشود، یا حتی اسم روستاهای قم مثلاً تکرار می شود. تا به اسم روستاهای قم که در تاریخ قم می رسیم ضرورت دیگری در ذهن ما مطرح میشود اینکه ما اسامی روستاهای قم را هنوز طبقه بندی نکرده ایم، چون بسیاری از اینها به اسم رؤسای قبیله اشعری است.طبقه بندی همین اسامی روستاها میتواند به ما کمک کند تا بفهمیم که حضور شیعه های اشعری در این آبادیها تا چه اندازه بوده و چقدر عمق داشته است. هر چقدر قدم برمی دارید راههای تازهای باز می شود، از اول تصویر روشنی وجود ندارد.
من زمانی راجع به کشف الغمّة علی بن عیسی اربلی کار می کردم، آمدم نسخه های کشف الغمّة را از لابه لای فهرست های مختلف در آوردم، بیشتر این نسخه های خطی از پیش از صفویه باقی مانده است، نسخه های خطیِ بعد از صفویه آنقدر نیست. اینها نشان میدهد که این کتاب در جامعه شیعه پیش از صفوی نفوذ زیادی داشته است، بعد که میروید و بینشهای مطرح در آن کتاب را می بینید می توانید میزان رواج این بینشها را در جامعه شیعه و حتی سنّی آن زمان ارزیابی کنید. یعنی در دل کار میشود آرام آرام،کارهای دیگری را درآورد. ولی اینکه فکر کنید میشود نشست و طرحی را برای ضرورت کار و ابعاد آن تنظیم کرد، به نظرم خیلی کار دشواری است. من در ادامه گفتگو هر جایی که به ذهنم برسد یک فضایی خالی برای تحقیق وجود دارد که میشود در آن زمینه کار کرد، عرض خواهم کرد. ولی در واقع این طرحها ذهنی است، در عمل باید عده ای را از نزدیک و به طورمداوم با این سنت درگیر بکنیم، یعنی اینها تعمق و تأمل کنند. ما دیگر از سطح تحقیقات عمومی گذشته ایم، حرفهای عمومی را زده اند، یعنی شما وقتی که میخواهید موضوعی را به دانشجویی که علاقه مند به کار در زمینه تشیع است به عنوان پایان نامه بدهید، دیگر نباید تشیع در دوره تیموری، تشیع در دوره سلجوقی، تشیع در دوره آل بویه و از این قبیل موضوعات را پیشنهاد دهید. اینقدر این کلیات گفته شده که دیگر کار جدیدی از آنها در نمیآید، تحقیقات باید به مجاری ریزتر وعرصه های خیلی کوچکتر هدایت شود. زمانی بحث محمد بن بحر رُهنی مطرح بود، شما حتماً آثارش را دیده اید، محمد بن بحر رُهنی مثلاً حوالی 270 قمری در رهنه کرمان بوده است. شما تصور بفرمایید که در اواخر قرن سوم کسی در رهنه کرمان بیش از سی جلد کتاب دارد که در پیرامون تشیع امامیِ خالص است و قطعه های زیادی از کتابهایش مثلاً در آثار صدوق ودیگران برجا مانده است. و همان ابوالقاسم کوفی عالی هم کتابی در رد او نوشته است. خوب شما باید بررسی کنید که او درآنجا چه کار میکرده است؟ حتماً استادی و شاگردی داشته، کسانی در اطرافش بودهاند. باید دید که قطعه های باقیمانده چه نوع بینشی را نشان میدهد، شما یک مرتبه میتوانید از محمد بن بحر رهنی یک حوزه علمیه بسیار مفصلی در رهنه کرمان در اواخر قرن سوم، یعنی در غیبت صغرا بازسازی کنید. موضوعاتی که در ذهن این آدم بوده و راجع به آنها نوشته الان چقدراهمیت دارد؟ تحلیل کتابهایی که درون جامعه شیعه تا قبل از قرن ده نوشته شده خودش راهیابی به تاریخ تشیع است، یعنی شما فهرست مؤلفات را کنار هم بگذارید و برداشت تاریخی از آن بکنید. الان این تحقیقات در غرب خیلی معمول شده،یعنی رفتن به سراغ نکات ریز. تحقیقات ما هنوز در حد همان تشیع در دوره تیموری و از این قبیل مانده و متأسفانه از آن تجاوز نکرده است.
کاری که الان میتوانیم انجام بدهیم این است که کارهای دیگران را در این زمینه خوب فهرست کنیم. اما این هیچ وقت به معنای این نیست که کارهای آینده به همان عرصه ها محدود شود. فرض کنید که مثلاً کربن تمام تلاشش نشان دادن وجوه معنوی و جنبه های عرفانی تشیع بود، حتی تا کاهش تشیع به حدّ تشیع شیخی یا چیزی شبیه آن، ولی در تاریخ همیشه دنبال این جنبه میگردد، مثلاً میتوان راجع به صحیفه سجادیه و ادبیات دعا کار کرد. این هم یک زمینه است. هنر یک پژوهشگر این است که ازکلیات بگذرد و وارد فضای جدیدی بشود.
در عالم ادبیات، میگویند که ادیبان سه سطح دارند: آنهایی که خلاقند و در هر قرنی ممکن است از اینان یک یا دو نفر بیشترظهور نکند؛ آنهایی که در واقع ادامه دهنده راه آنها هستند، ولی فقط یک محدودهای را در امتداد آنها طی می کنند. و عده ای درجه سه هستند که اصلاً خلاقیت و ابتکار برایشان معنا ندارد. آنها فقط مصرف کننده هستند. دستاوردها را به توده های مردم منتقل می کنند. در سینما هم همینطور است یعنی عملاً یک روشی را کسی ابداع میکند، در مرحله بعد کسانی ابداعاتی کناراین روش دارند، در مرحله سوم فقط یک سری مصرف کننده هستند. در تاریخ هم همین حالت هست، بالاخره ممکن است آدمهایی داشته باشیم که دوباره همان مسیری را که «کامل شیبی» یا مثلاً «کربن» رفته ادامه بدهند، وجوه جدیدی را دنبال کنند، حتی متن عرفانی تازهای پیدا کنند، متن دعایی تازه پیدا کنند و آن را منتشر بکنند، اما یک استاد برجسته آن است که واقعا ًفضای تازهای را بیابد و پدید آورد. برای مثال الان ما تا به حال در تاریخ از متون فقهی استفاده نکرده ایم، به این معنا که کتابهای فقهی خودمان را مبنای تاریخ تمدن اسلامی و تاریخ شیعه قرار نداده ایم، مثلاً یکی از استادان این اواخر به من میگفت: من می خواستم تاریخ تمدنِ عمّان را بنویسم، خوب عمان اصلاً چقدر متن تاریخی دارد؟ چیزهایی اندک از صدراسلام دارد، که قابل توجه نیست. گفت تصمیم گرفتم یک کتاب فقهی پنجاه جلدی از خوارج را که مربوط به قرن پنجم بود مبنای کار قرار دهم؛ تمام آرای فقهی آن را که به نوعی با تفکر اجتماعی و تمدنی قابل تطبیق بود استخراج کردم، اینها کلید واژه های من برای نوشتن یک تاریخ تمدن اسلامی شد: تاریخ تمدن عمان بر پایه یک کتاب فقهی.
شبیه این کار در بخشهای دیگر ممکن است حتی در کتابهای حدیثی؛ مثلاً بولت بر اساس تاریخ جرجان یک تاریخ سیاسی اجتماعی فرهنگی برای مسلمانانی که نه در مرکز اسلام بلکه در حاشیه و مرزها زندگی می کردند، نوشته است. می گوید اینکه شما می بینید در یک روایتی داریم که می پرسد آیا برای حمام رفتن باید لُنگ بست یا نه، این نشان میدهد که مربوط به دورهای است که مسلمانها به ایران رسیده اند، در ایران حمامهای عمومی بود و اعراب اصلاً این حمامها را ندیده بودند، تازه این پرسش را مطرح کردند که حالا باید با لنگ به این حمامها رفت یا نه؟ من تا به حال ندیده ام کسی تاریخ و تاریخ حدیث را با این دید دنبال کرده باشد، البته الان در تحقیقات مستشرقان کم و بیش اینها باب شده است.مثل مقاله کلبرگ راجع به احکام ولد الزنا در فقه شیعه، شما فکر میکنید بحث فقهی می کند؛ ولی در کل در پی نگرش تاریخی شیعه در یک عرصه خاص است. حتی در بحثهای راجع به ارث زن و مرد، اینکه وقتی خانوادهای فقط یک دختر داشته باشد، همه ارث والدین به او میرسد یا نصفش؟ این تفاوتی که بین شیعه و سنی هست و این بحث که آیا واقعاً اعتقاد به حضرت زهرا(س) مثلاً در این قصه تأثیری داشته یا نداشته است. شما همین الان میتوانید یک طرح عظیمی را شروع بکنید راجع به فقه شیعه و اینکه در هر دورهای مسائل مهم آن چه مسائلی و به چه شکلی بوده است؟ همین چند روز پیش من راجع به حج نگاه میکردم، مثلاً در قرن یازدهم و دوازدهم که چقدر رساله های فقهی ای وجود دارد که میتوان تاریخ حج را از آنها به دست آورد؛ مثلاً راجع به بدعتهای رایج در مکه، میبینید که یکی از بدعتها این است که ترکهای عثمانی در روزهای عید تخم مرغها را رنگ می کردند و در آنجا می گذاشتند، سنیهای مکه از این کار بدشان می آمده و می گفتند اینها بدعتهای کفاراست؛ نقل و انتقال برخی از ابعاد فرهنگ و تمدن را در این شهر مقدس با همین یک رساله میتوان نشان داد. ما تا به حال کاری از این زاویه نکرده ایم.
الان یک موضوعی که دست من هست و کم و بیش در زمینه دوره صفویه رویش کار میکنم این است که تقلید از مجتهد زنده چه وقت در فقه ما مطرح شده؟ تمام رساله هایی را که راجع به وجوب تقلید از مجتهد حی است درآورده ام، شما با دیدن این رساله ها متوجه می شوید که در جامعه شیعه دقیقاً این بحث چه وقتی مطرح شده و چه تأثیری در افزایش قدرت مرجعیت داشته است، یعنی وقتی که مقلدان را الزام میکردند تا از مجتهد زنده تقلید بکنند این کار خود به خود این مرکزیت را تقویت می کرده است، چون مجتهد حی انسجام جامعه شیعی را نگه میداشت، درحالی که مثلاً فرض بکنید دیگرانی که از مرده تقلید می کنند اصلاً این انسجام سیاسی را ندارند. این عرصه ها باید کشف بشود. ازطرحهای گذشته میشود فقط یک الگویی گرفت ودنبالش یک خلاقیتی داشت.


ارزیابی جنابعالی از آثار و تحقیقات مستشرقان در زمینه ها و موضوعات شیعی چیست؟


o
بحث از شرقشناسی دشواریهای مخصوص به خودش را دارد. محاسن و معایبش هم خیلی مورد بحث قرار گرفته است.مهمترین عیب شرقشناسی شاید همین نگرش تحقیرآمیز آن نسبت به شرق است. اما نسبت به تشیع و آنچه مربوط به شیعه میشود شاید مهمترین تحول این است که اروپاییها کارهای قدیمی را کنار گذاشته اند و در این سی چهل سال گذشته کارهای جدیدی انجام داده اند که به نظر من حجمش در مقایسه با برخی بخشها زیاد نیست، اما همان مقداری که کار شده به دلیل این که مشمول قاعده نگاه از بیرون بوده به چیزهایی توجه کرده که ما به آنها بی توجهیم. ما به هر حال از درون نگاه میکنیم و در نتیجه بسیاری از تفاوتها را نمیبینیم. کسی که از یک فرهنگ دیگر می آید به صورت عادی متوجه تفاوتها می شود و آنها را ملاحظه میکند و دنبال علل و اسبابش میرود و به نقاطی میرسد که ما به آنها نرسیده ایم. نکته دیگری که در تحقیقات غربیها راجع به شیعه هست برمیگردد به نگاه تاریخی آنها؛ آنها همه چیز را در حالت تحول و دگرگونی وصیرورت میبینند و این کمک میکند تا باز به تفاوتها بیشتر توجه داشته باشند. ما تاکنون فاقد آن نگاه تاریخی بوده ایم.نسبت به مسائل مختلف نگاه تطوری و صیرورتی نداریم. به نظرم مجموعه اینها، به علاوه روشهای نوین تحقیق باعثشده که شیعه شناسی با همان حجم اندکی که در غرب آغاز شده نتایج نسبتاً قابل توجهی به همراه داشته است.
البته این را عرض بکنم که در غرب هم کارهای بازاری زیاد است، مخصوصاً الان که هر کسی را که متخصص ایران و عراقاست، استخدام میکنند، حقوق خوب به او میدهند و تشویقش میکنند، هم وزارت دفاع امریکا، هم سیا برای اینگونه کارهاسرمایه گذاری میکنند. در واقع، شرقشناسی و مخصوصاً ایرانشناسی و تشیع شناسی یک شغل پردرآمدی شده که اینباعث افت این تحقیقات و بازاری شدن آنها در غرب شده است. برای مثال، همین کتاب تشیع هالم که دارد به فارسی ترجمه میشود، کتاب متوسطی است. افراد نادری مثل مادلونگ، کُلبِرگ و احیاناً ایرانیهایی که در آنجا هستند یا ایرانیهایی که درآن طرف فعال هستند، کارهای نسبتاً قابل توجهی دارند که حجمش زیاد نیست و دایره کار هنوز وسیع نیست. میدانید که شرقشناس در گذشته بیشتر توجه به فرهنگ و تمدن کهن اسلامی داشت، اما الان توجهش به مسائل روز و اسلام سیاسیامروزی یا جایگاه زن در فرهنگ اسلامی و از این قبیل موضوعات است. اینها به ندرت دنبال تصحیح متون قدیمی هستند وبیشتر نوشتههای سیاسی روز دارند. اگر به گذشته هم میپردازند جهتگیریشان به روز شده است.
باز برگردم به حرف اولم که شما در شرقشناسی در کل، و در خصوص شیعه به نحو خاص، بالاخره، حاکمیت عقل غربی رامیبینید و تمام آن اشکالات و نواقص به صورت طبیعی هست. اما آنها معمولاً با احترام برخورد میکنند و مخصوصاً درتحقیقات جدیدشان تلاش میکنند خودشان را آدمهای منصفی نشان بدهند، اما هیچ وقت از دایره اصول مورد قبول خودشان نمیتوانند خارج بشوند و این هم بر میگردد به اینکه آدمی به هر دینی که معتقد باشد، چه آنهایی که به مسیحیت معتقد هستند و چه ما که به اسلام معتقدیم، تا وقتی که در محدوده خودمان بحث میکنیم خیلی چیزها را بدون دلیل قبول میکنیم، ولی به محض اینکه از آن دایره خارج میشویم و سراغ دین طرف مقابل میرویم، انتظار داریم همه حرفهای آنهاحرفهایی باشد که قابلیت اثبات داشته باشد یا به هر حال تمام قواعد استدلالپذیری بر آنها حاکم باشد، این قاعده روزگاراست که شامل ما هم میشود، ولی با این حال اعتقاد من این است که نوع برخورد آنها در کارهای پژوهشیشان با ادب،روشمند و قابل استفاده است و این را نمیتوان انکار کرد.


غربیها بر چه جنبه هایی بیشتر تأکید دارند؟


o
بستگی به محقق دارد؛ اگر مثل مادلونگ فرقه شناس باشد بیشتر، تحولات و تطورات فرقهای و احیاناً کلامی مورد نظرشاست. اما بسیاری از اینها به کتابشناسی اهمیت میدهند و از خلال کتابشناسی وارد شیعه شناسی میشوند. بعضی نیزسراغ یک سری وجوه اجتماعی جامعه شیعه میروند؛ چیزهایی که در واقع بسیار حاشیهای است. خیلیها هم روی جوامع شیعه کار میکنند؛ نمونه اش همان کاری است که اِندِه راجع به نخاوله یعنی شیعیان بومی مدینه کرده که به فارسی هم ترجمهو چاپ شده است، یا مثلاً تاریخ تشیع در جامعه شیعی حلب یا لبنان را مورد توجه قرار میدهند. الان یک مقدار حوزه شرقشناسی به لحاظ اینکه چه کسی مشغول شرقشناسی است تنوع یافته است. علتش هم این است که عدهای ایرانی وعدهای شیعه از عراق و لبنان در کشورهای خارجی رفتهاند که اصلاً ذهنیتشان با غربیها متفاوت است. بعضی از اینها ازغربیها جلوتر هستند، مثلاً سطح کار کُربن با سیدحسین نصر، اصلاً قابل مقایسه نیست، یا مثلاً آقای مدرسی از خیلیهاقویتر است، زیرا فرد معتقدی است که در آنجا راجع به شیعه کار میکند، هم بهره درونی و حوزوی دارد و هم بیرونی.ایشان خودش میگفت که تحقیق را به معنای اینکه دقیقاً یک متن چه قدر دقیق است از آیتالله زنجانی شبیری یاد گرفتهاست مثال خوبی هم میزد که جای بیانش اینجا نیست. گاهی هم این محققان در غرب اروپاییهایی هستند که آمدند و درشرق مستقر شدند. اینها هم باز بینششان مقداری با آن غربیهایی که اصلاً این طرف را ندیدهاند متفاوت است، گرچه ازسابق هم برخی شرقشناسها میآمدند و در این طرف اقامت میکردند، مثل این کاری که اخیراً از یک خانم فرانسوی که درسوریه یا لبنان است، یعنی خانم صابرینا میرفان چاپ شده است، به نام حرکة الاصلاح الشیعی که درباره وضعیت فرهنگ شیعه در شامات از اواخر دوره عثمانی تا امروز است.
نکته دیگری که در شرقشناسی هست توجه به چیزهایی است که ما خیلی ساده با آنها برخورد میکنیم، مثل کاری که ورنرانده درباره بقیع مشغول است، ما هنوز یک تاریخ بقیع مستقل نداریم، ولی وی سالهاست که با آن سن بالایش مشغول جمع آوری متون راجع به بقیع است و دارد در مورد تاریخچه این قبرستان از ابتدا تا امروز کار میکند. ما به این امور بیشتر بهلحاظ مذهبی نگاه میکنیم، اما برای آنها همان مطلب، یک سوژه کاملاً تاریخی است، مثل مقالهای که کسی راجع به مهرنوشته و تصویرهای مختلف روی مُهر و شکلهای مختلف آن را بررسی کرده است.
شما باید محققی را بپسندید که همیشه کنجکاو است، به نظر من ما هم اگر بخواهیم به نقطهای برسیم و کارهای تازهای داشتهباشیم باید روحیه کنجکاویمان را تقویت بکنیم. کارهای غربیها را هم ببینیم. در عین حال باید تفاوتهای بینشی را در نظربگیریم و دوباره برگردیم، البته بی تردید از افکار آنها متأثر شدهایم و راه دیگری هم نداریم. ما در راهی قدم میگذاریم که تأثیرپذیری در آن هست، ولی به هر روی باید از پژوهشهای آنها به عنوان یک نردبان استفاده کنیم تا سطح کارهای خودمانرا بهتر کنیم و در عین حال مراقب باشیم اگر احیاناً کارهای آنان مشکلاتی دارد آنها را رفع بکنیم. این مشکلات اندک نیست.این را هم به شما بگویم که بسیاری از آنچه در دائرةالمعارفها راجع به شیعه مینویسند، پر از غلط است، چون اینها ازآدمهای معمولی زیاد استفاده میکنند، چون محققان درجه اول آنقدر وقت ندارند که این همه مدخل برای دایرةالمعارفهابنویسند. بسیاری از اینها اشتباهات فاحشی دارند. اشتباهات فقط مربوط به شرقشناسی قرن هجدهم و نوزدهم نیست، هنوزهم این دشواریها و مشکلات را دارند. ما باز باید حرف صدسال قبل سیدجمال را بگوییم: از چیزهای خوبشان استفاده کنیمو چیزهای بدشان را کنار بگذاریم، گرچه هنوز هم نمیدانیم کدامش خوب است و کدامش بد است، یعنی همان ابهامی کهپیش روی سید جمال بود هنوز هم جلوی ما هست.
من عرض کردم باید نگاه تاریخیِ غربیان و به اصطلاح، نگاه تطوری و صیرورتیِ آنها را به کار بندیم. مسائلی در تشیع وتسنن مطرح است که تاریخ تأسیس دارد، یعنی میتوانید بگویید که این مساله دقیقاً از چه وقتی وارد اسلام شده است. قرآنهم اشاره میکند که مسائلی در مکه مطرح شده و مسائلی دیگر در مدینه مطرح شده است مثلاً در بحثهای فقهی به دست میآورید که از چه زمانی اذان تشریع شده و این اذان بعد از پیغمبر گرفتار چه تغییری شده چه چیزهایی به آن اضافه شده و یااز آن کم شده است. بعد میآیید در قرن سوم و چهارم، باز میبینید که همین اذان همچنان مسالهای است که تغییراتی به شکلهای مختلف در آن رخ میدهد، تا دوره صفوی و تا دوره معاصر؛ شما یک مرتبه میشنوید که در یک شهری کسی جمله جدیدی را به جهتی به آن اضافه کرده است. مقصود من از «نگاه تاریخی» این است که شما تک تک مسائل را با یکنگاه تطوری ببینید، قبلاً ما اینگونه تحقیق نمیکردیم. ما همیشه دلمان میخواهد ثابت کنیم یک چیزی از روز اول به همین شکل و به همین صورت بوده و هیچ تغییری نکرده است. این باعث میشود که ما نتوانیم ماهیت این مساله را به درستی بشناسیم. شما روی هر مسئله فقهی دست بگذارید تاریخی دارد.

در مسائل کلامی هم همینطور است؛ زمانی به خاطر یک ضرورتی و به خاطر یک پرسشی یک مسئله خاص مطرح شدهاست. آدمهای عادی به این تطور توجهی ندارند فقط حال برایشان مهم است و تفاوتها را درک نمیکنند. در مورد تشیعهم این بحث هست که این تطور واقعاً بوده یا نبوده است؛ آیا از روز اول اینگونه فکر میکردند یا در قرن دوم یا در قرن سومبه این نتیجه رسیدند. ممکن است کسی ادعا بکند که فلان نظریه یا باور مربوط به قرن سوم است. اگر این مسئله مربوط به ارکان تشیع باشد بقیه اعتراض میکنند که نه، چنین چیزی از اول فلانجور بوده یا نبوده است. برای مثال، من همیشه در اینفکر بوده ام که هسته مرکزی تشیع به لحاظی تاریخی و کلامی چیست، یعنی اگر آدمی بخواهد اصلی را بیابد که واقعاً اصل واساس تشیع باشد، به چه نتیجهای میرسد. من در گذشته از مرحوم آیت الله سیدمهدی روحانی شنیده بودم و هنوز هم همان پاسخ در ذهنم هست که هسته مرکزیِ تشیع تولّی نیست، بلکه تبرّی است. ایشان میگفت اصلاً بحث در این نیست که شمادر تشیع چیزی به نام تولّی داشته باشید. به تعبیر خودم تولّیِ تشیع عراقی ـ که در اصل سنی هستند ـ از تولّیِ امامی ها کمترنبوده، اگر نگوییم که بیشتر بوده است؛ به دلیل اینکه شیعههای عراق آنقدر فضائل برای امام علی و اهلبیت(ع) نقل میکنندکه برخی از آنها حتی در کتابهای ما هم نیست، این را میتوانید در آثار ذهبی در همین میزان الاعتدال ببینید که البته به عنوان اخبار ضعیف میآورد و از راویان شیعی عراقی نقل میکند.


مقصود از تبرّی سب و لعن که نیست آیا مقصود همان مرز گذاشتن و حریم قائل شدن است؟


o
بله مقصود همان مرز گذاشتن و فاصله گرفتن است، مقصود این است که خلافت شیخین را مشروع نمیداند، شاید مثلاً خطبهحضرت زهرا(س) اگر در دوره اول دست شیعهها بوده، که میشود گفت لااقل کلیتی از آن در اختیار بوده، مفادِ آن همانتبری است، یعنی فاصله گرفتن. البته شاید کسی ما را متهم کند که خیلی مذهبی نگاه میکنیم، اما این در تاریخ و در متون معتبرهست. اثبات اینکه این تبرّی وارد فکر شیعه شده یا از اول بوده به ادله بیشتری نیاز دارد. وقتی امام علی(ع) دهها بار تأکیدمیکند که قریش حق مرا گرفتند، پیداست تشیع گرد همین سخن شکل گرفته است.
به طور کلّی باید تاریخ پیدایش هر مسالهای را پیدا کرد. حتی در مورد حدیث هم اینگونه است؛ حدیث مجعول هم تاریخپیدایش دارد، یعنی کلماتی در آن به کار میرود که شما با استناد به آنها میتوانید بگویید که چه زمانی جعل شده است. اینکاری که الان در غرب به عنوان نقد حدیث باب شده، یکی از ابعادش همین تاریخگذاری حدیث است. اگر واقعاً چنینروشی جواب بدهد روشی کاملاً ابداعی و کارآمد خواهد بود، مثل همان قصه لُنگی که عرض کردم؛ اگر کسی بگوید که درمدینه لنگ مطرح بوده قبول آن مشکل است، چون در آنجا هنوز حمام عمومی نبوده است. بعدها ممکن است مثلاً در سالپنجاه، شصت، یا هفتاد در ایران از یک صحابی پرسیده باشند و این صحابی از خودش گفته یا آن را به پیغمبر نسبت دادهباشد. این تاریخگذاری در جاهایی خیلی روشنتر است؛ زمانی دوست عزیزم جناب آقای توفیقی کتابچه ای را به من نشانداد که در آن در سال 1327 قمری، یعنی همین اواخر روایتی جعل شده که درست درباره اعدام شیخ فضلالله نوری درستشده و در آن گفته است شیخی به خاطر فلان مسئله به دار آویخته میشود؛ حتی در این اواخر در اوائل انقلاب ما نمونه هایی از جعل را داشتیم، مثلاً در کتابی با نام بیان الائمة حدیثی راجع به هلیکوپتر، که در آن کلمه هلیکوبترات به کار رفته بود ومیگوید من این را در کتابی خطی مثلاً در بصره دیدهام یا چیزی شبیه به آن آمده. این کتابی بود که در همین قم چاپ شد وبعد جمع شد و الان در بیروت خیلی شیک چاپ شده که حاوی روایاتِ مربوط به علائم ظهور است؛ شما با ملاحظه کلمه به کلمه اش میتوانید توضیح بدهید که این جعلها مربوط به چه زمانی است. استادم سیدجعفر مرتضی هم نقدی بر این کتاب درهمان کتابی که درباره جزیره خضراء نوشت، دارد.
این طوری اتفاقاً خیلی به اصلاح دین کمک میشود، خیلی از افراد برجستهای که رسالتشان حراست و حفاظت از دین استاین نگاه را ندارند، چهبسا آنها متوجه این تطور نشده باشند و فکر کنند که فلان مسئله خیلی ریشهدار و عمیق است. البته مننکتهای را خدمت شما عرض کنم؛ این را نباید با یک بحث دیگر مخلوط کرد. در دین همیشه نوعی صیرورتِ پذیرفتهشدهداریم و نمیتوانیم جلوی آن بایستیم، مثلاً فرض بفرمایید بعد از انقلاب به خاطر مسائل جدیدی که داشتیم خیلی حرفهایتازهای زده شد؛ اگر اینها مطابق اصول باشد به هر حال مطابق یک اصل اجتهادی است و چارهای جز پذیرش آنها نیست. حالبه بهانه «تاریخینگری» کسی بخواهد دین را در همه ارکانش تهی کند و آن را به یک نوع سادگی آن در ابتدای ظهورش ببردکار درستی نکرده است. من توضیح کلامی آن را نمیدانم چیست؛ دین مجموعهای از آیینهایی است که بسیاری از آنها براساس اجتهاد، آرام آرام شکل گرفته و حذف کردن اینها برای رسیدن به آن سادگی ابتدایی خودش یک معضل دیگری را به وجود میآورد. در این مورد افرادی که دین شناس هستند باید نظر بدهند. اما در هر حال آدمی این را می فهمد که همه دینهااین تطور را دارند، فقهشان هر روز حجیمتر میشود و به آیینهایشان افزوده میشود. در این اواخر در این جریانهایمربوط به اصلاح دین همیشه این حرف بوده که ما باید همه این حجم را دور بریزیم و برویم سراغ آن سادگی ابتدایی؛ بهنظرم این هم یک حرف گمراه کنندهای است که نیاز به تأمل دارد. حرف اصلیِ من این است که ما در هر بخشی که کارمیکنیم نگاه تاریخی میتواند به ما کمک کند؛ به هر حال در تشیع این صیرورت بوده و هنوز هم هست، در تسنن همهمینطور است. صیرورت تسنن را اگر بررسی کنید میبینید که ده برابر تشیع است. اصلاً کلمه سنّی در قرن اول در متونکاربرد نداشته، و صد و پنجاه سال از هجرت بعد به کار رفته است. شاهد آن همین کتاب طبقات الکبری ابنسعد است. اینخیلی کمک میکند به اینکه شما ریشههای این مذهب را بشناسید و به جای اینکه از تفکر سنی در سده نخست سخنبگویید از تفکر عثمانی در آن قرن سخن میگویید. گفتمان عثمانی اصلاً با گفتمان سنّی فرق میکند، مسائلشان هم فرقمیکند. مواضعشان هم نسبت به اهلبیت(ع) متفاوت است.
شما ببینید در «علم کلام» برخی مسائل در دورهای چقدر شر به پا کرده، اما الان اصلاً کسی اهمیتی به آنها نمیدهد، مثل همینبحث خلق قرآن که آن همه سروصدا در قرن سوم داشت، الان هر چه بخواهید به زور این بحث را مطرح کنید اصلاً جان میافتد، یعنی مسئله کسی نمیشود، حتی همین تعریف ایمان و کفر از این قبیل است. البته بحث تکفیر به یک معنا هنوز همبحثی فقهی است، اما صورت کلامیاش با مسائل خاص آن دوره محو شده است. شاید آخرین رسالهای که در شیعه راجع به بحث تعریف ایمان داریم رساله شهید ثانی باشد که نامش حقائق الایمان است. بعد از این تا آنجایی که من خبر دارم اصلاًکسی در میان متکلمان شیعه به این بحث توجه نکرده است. در قرن اول و دوم و سوم این مسأله بحث روز دنیای اسلام بوده،ولی به هر دلیل امروزه چنین نیست. برای ما که تاریخی کار میکنیم فقط همین جنبه تطوری آن مهم است و برای آنکه کلامی کار میکند شاید خیلی آموزندگیهای دیگری هم داشته باشد.


علت گرایش غربیها به منظر تاریخی چیست؟


o
اما اینکه غربیها چرا این نگاه تطوری را دارند، به جز بحثهای روششناختی شاید ناشی از خودخواهی آنها هم باشد. آنهامیگویند غرب اوج تمدن و تکامل بشر است، از اینرو آنها همه چیز را تکاملی میبینند. البته مقصودِ من از صیرورت لزوماًتکامل نیست، صیرورت تبدیل شدن یک مسئله به یک مسئله دیگر است، یعنی به مسئله روز شما بستگی دارد، این را ازتولیدات فکری آن دوره هم میشود فهمید که این مسئله به مسئله روز تبدیل شده است، مثلاً از روزی که در مشروطه وسپس رضاخان بحث کشف حجاب را مطرح کردند، بیش از سی رساله راجع به حجاب نوشته شد، در حالی که قبل از این یک رساله مستقل هم در این باره نبوده است.


از بحثهای روش شناختی بگذریم و به بحثهای محتوایی بپردازیم. شما فرمودید که تبرّی هسته مرکزی تشیع است، درحالی که به نظر میرسد امامت چنین نقشی را داشته است.


o
اصلاً در بحث تبرّی منظورم تبری از مخالفان به معنای کلی نیست، من دقیقاً مقصودم تبری نسبت به سده اولِ تاریخ اسلام وجریانهایی است که در آن مرحله رخ داد و اقداماتی صورت گرفت که از نظر شیعه نامشروع است، یعنی ممکن نیست کسیشیعه باشد و خلافت شیخین را قبول کند، این یک رکن رکین تشیع است. شیعه اولین حرفش این است که خلافت آنهامشروع نیست، یعنی این برایش خیلی واضح و روشن است، ممکن است کسانی بگویند که این مسئله تاریخی الان دیگرزمانش گذشته، و جای طرحِ آن نیست یا گفتن این حرفها چه لزومی دارد، اما به هر حال این اعتقاد باقی است.

حالا اگر کسی را پیدا کردیم که به امامت ائمه اعتقاد دارد، مثل همانهایی که من آنها را سنیهای دوازده امامی میدانم، ولیشیخین را هم قبول دارد، این، دیگر شیعه نیست. همین عدم مشروعیت خلفا را که امام علی(ع) همه اش روی آن تکیه میکند و میگوید من فقط روی مصلحت با مسلمانان بیعت کردم، من تبرّی و هسته تشیع میدانم. منظورم این نیست که همه تشیع در این خلاصه میشود، نه، این نقطه عزیمت است. شاید تعبیر من خیلی رسا نبود، اینگونه اصلاحش میکنم و میگویم این مسئله نقطه عزیمت است، یعنی شیعهبودن با قبول خلافت شیخین جمع نمیشود. تبری نقطه عزیمت در شیعه است ولزوماً به معنی سب کردن و کارهایی از این قبیل نیست.


با توجه به مسئله تبری تکلیف زیدیه چه میشود که یکی از فرق مهم شیعی به حساب میآید؟


o
تشیع یک نقطه عزیمت تاریخی دارد که مهم است، یعنی بستر تاریخیاش از اینجا شروع میشود و این را نمیتواند کناربگذارد. این مسئله را هیچ وقت عوض نکرده، یعنی خیلی از مسائل دیگرش را عوض کرده، ولی روی این مسئله ایستاده است، اما زیدیه را منهای جارودی ها که در این مسأله مثل ما فکر میکنند، ما واقعاً به این عنوان شیعه نمیدانیم، آنها خلافترا مشروع میدانند و با استناد به نوعی ضرورت یا تقیه آن را میپذیرند. دستکم ما آنها را شیعه خالص نمیدانیم، گرچه آنهارا به طور کلی از فرقه های شیعه به شمار میآوریم. به همین دلیل است که آنها به مرور به تسنن متمایل شدند؛ یعنی تقریباًهمه چیزهایی را که داشتند، مثل اذان، یا خمس یا پنج تکبیر برای میت، همه اینها را ترک کردند. این شاهد خوبی است برای اینکه چون در مسئله تبری مشکل داشتند در نهایت از بدنه تشیع خالص جدا شدند.


بنابراین شما باید تبری را در تعریف تشیع اخذ کنید.


o
ببینید شیعه یک تعریف اثباتی دارد و یک تعریف سلبی. در واقع آن چیزی که الان عرض کردم تعریف سلبیِ تشیع استوگرنه اگر بخواهم تشیع را با نگاه اثباتی تعریف کنیم بهترین تعریف از ابان بن تغلب است که نجاشی آن را نقل کرده است. اومیگوید شیعه آن است که روایت علی(ع) را از پیغمبر(ص) قبول کند و وقتی در نقلها اختلاف شد روایت جعفر بن محمدرا از علی قبول بکند، اما این جنبه اثباتی قضیه است، که اگر دقت شود اتفاقاً خود این تعریف یک جنبه سلبی و انکاری نسبتبه بقیه دارد، یعنی ابان در این تعریف روایات جمع عظیمی از صحابه را کنار گذاشته و میگوید من حرف آنها را قبول ندارمو حجت نمیدانم. شاید شما خیال میکنید که منظور من از تبرّی لعن یا فحش است؟ نه اصلاً اینطور نیست، بحث بر سر ایناست که ما این را حجت میدانیم و آن را حجت نمیدانیم. شیعه میگوید خلافت خلفا مشروع نیست. البته در مورد این حدّبین شیعهها اختلاف وجود دارد، ولی همین تعریف ابان که جنبه اثباتیاش این است که ما روایت علی(ع) را از پیغمبر(ص)قبول داریم، جنبه سلبیاش آن است که روایت دهها نفر دیگر را قبول نداریم. اتفاقاً دایره تبرّیاش خیلی توسعه دارد. بالاخرهاین تبری در ذهن و اعتقاد شیعه ها هست. این را هم اضافه کنم که ائمه شیعه در جامعه اسلامی زندگی میکردند، رفتار ومشی امامان، بیشتر از این برای خلفا و حکّام قابل تحمل نبود، البته نمیخواهم این را سپری برای افراط عدهای قرار بدهم. امااینکه مسیر این خلافت از روز اول اشتباه بود جزء ارکان فکر امامان بود، آقای روحانی میفرمود که اصلاً ائمه در این موضوع تقیه نمیکردند، ممکن بود خلفا را با لقب امیرالمومنین هم خطاب بکنند، اما خود آنها میدانستند و بقیه هممیدانستند که اینان خلافت آنان را مشروع نمیدانند. مذاکره هشام بن حکم هم که آنها پشت پرده به آن گوش میدادند بازهم در مورد امامت است و اینکه آن روش و مسیر خلافت غلط بوده است. سفاح هم در اولین خطبهاش در عراق گفت تا بهحال دو تا خلیفه به حق آمدند؛ یکی علی بن ابیطالب بود و یکی من، یعنی سفاح اولین خلیفه عباسی که میخواست خود رابه عنوان شیعه معرفی کند اعتقادش این بود. این تلقیِ رایج شیعیان در دوره اموی است و اصلاً خدشه بردار نیست. شیعیان کاملاً روی این موضوع اصرار داشتند و به هیچ وجه غیر از آن را نمیپذیرفتند.

ادامه دارد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی