ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیا از ریشه رمی

رمی

افکندن چیزی را. پرتاب کردن .(لغتنامه دهخدا)

آیه «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى»

و....
ان شاء ا...

آخرین مطالب


دکتر مدرّسی در کتاب مکتب در فرایند تکامل میخواهد بگوید که بسیاری از این اعتقادات و افکار بعدها در شیعه به وجود آمده و از اول نبوده است.


o
به نظرم ایشان نمیخواهد بگوید که همه عقاید شیعه دچار این فرایند بوده است. ایشان بر روی برخی از مفاهیم که دچار یکدگردیسی و تحول شده تکیه دارد، وگرنه ایشان هم هسته مرکزی یا نقطه عزیمت شیعه را میپذیرد که یک چنین چیزی بودهاست. اتفاقاً ایشان در این کار جدیدش ارکان فکر شیعه را، آن هم در کوفه دقیقاً به دوره بنی امیه برمیگرداند، یعنی به هیچوجه نمیخواهد بگوید که جنبههای ضدیت با آن طرف، بعدها پیدا شده است. لذا عقیدهاش در مورد کتاب سُلیم این استکه قطعاً تألیفش مربوط به حدود سال صد هجری است، یعنی در این حول و حوش تألیف شده است. و آنچه در این کتابآمده دقیقاً فکر جامعه شیعه در کوفه است، یعنی تمام این باورها، فکر شیعه ها بوده، اگرچه عقیده ایشان این است که سلیم بنقیس یک اسم مستعار است، ولی معتقد است که به هر حال یک شیعه، آن را در این دوره نوشته و علائمی در این کتاب هست که نمیتواند مربوط به دوره بنیعباس باشد و قطعاً مربوط به قبل از این دوره است، زیرا فقط اسم پنج امام در اینکتاب آمده و معلوم است که در دوره امام باقر(ع) نوشته شده است، یا مثلاً تعداد دشمنان اهل بیت را که نام میبرد به تعدادخلفایی است که تا آن موقع خلافت کرده بودند. ایشان هم معتقد است که این افکار و عقائد مربوط به آن دوره است، نهاینکه همه چیز تغییر و تطور کرده است. ولی خوب همه میدانند که به هر حال یک سری مسائل در شیعه هست که بسته به مقاطع و شرایط خاص زمانی پیدا شده یا بسط یافته است. شما ببینید در این 25 سال پس از انقلاب ما در باب وحدتحرفهایی زدیم که ممکن است روزی برداشت دیگری از آن بشود، گویا اعتقادات شکل دیگری یافته است. در گذشته ها هم شاید ضرورتی در همین حد اینها را وادار میکرده که موضع خاصی بگیرند.


دراین صورت آیا تاریخ معیاراست، یعنی راه به دست آوردن عقاید تاریخ است یا نه؟


o
نه، تاریخ معیار نیست، تاریخ کمک میکند تا شما ارزیابی بهتری از صورت مسأله داشته باشید. شما اصول منطقی و علمی دارید، پیش فرضهای خودتان را دارید، حرفی که به قرآن برگردد یا به سنّت اصیل برگردد درست است. اما اگر موضوعی هیچ راهی ندارد تا به سنّت اصیل برگردد و تاریخ به شما نشان بدهد که این واقعاً یک مسئله متاخری است و جزء اجتهاداتیک آیین یا جزء بدعتهای آن است، دست شما در رد آن باز است. تاریخ به شما کمک میکند تا این فضا را تشخیص بدهیدوگرنه درستی و نادرستی این گزارهها تنها در گرو روش تاریخی نیست، یعنی ما باید در فلسفه، در علوم حدیث، در علومقرآن، با بحث از حجیت ظواهر، دیگر مسائل اصولی و با استفاده از این قبیل دانشها و مباحث، درستی و نادرستی یک گزارهرا روشن کنیم.
شما به تاریخ صد در صد اعتماد نکنید. ارزش اطلاعات تاریخی در حدّ خودش هست و همیشه نتیجه هم تابع اخسمقدمات است؛ ممکن است سند تاریخیای پیدا شود و همه تحلیلها عوض شود. با عقائد نمیشود صرفاً تاریخی برخوردکرد. بگذارید عقائد مردم و دین مردم سر جایش باشد، آنها را با این بحثها محک نزنید، تاریخ فقط میتواند کمکی باشدبرای شما، تازه مشروط بر اینکه متن جدیدی پیدا نشود، ادله و شواهد دیگری پیدا نشود. بگذاریم نصوص دینی باروشهای خودشان کار خودشان را انجام بدهند، من این را به این خاطر عرض میکنم که بسا دشواریهایی پیدا کنیم کهنتوانیم از آنها خلاص شویم. من فقط در همین حد میتوانم عرض کنم که شواهد تاریخی برای یک فهم بهتر کمک میکندولی حرف آخر را نمیزند. البته من علاقمندم و توصیه هم میکنم که هرکسی میخواهد فقیه شود، تاریخ فقه را هم خوببداند تا دچار یک جزم گراییهای بیمورد نشود. در فلسفه و کلام هم همینطور است.


برای فهم اینکه به هر حال این اندیشه ها و عقائد ما با آنچه در دوران ائمه بوده تطابق دارد یا نه جز تاریخ راه دیگری نداریم.ما ناگزیر باید برویم دوره ائمه را ببینیم و بررسی کنیم.


o
من هم تا اندازهای با شما موافق هستم، ولی ببینید شما وقتی به مفضّل یا به طرفدار مفضّل یک حرفی میزنید و ایرادیمیگیرید به شما میگوید، امام به مفضّل چیزی گفته که به شما نگفته است؛ شاهدش چیست؟ شاهدش این است که ده تارساله از مفضل در محافل غالیانه بوده که هیچکدام از طرق شناخته شده ما به دست ما نرسیده است. جاهایی هم وجود داردکه شما نمیتوانید به لحاظ تاریخی پیش بروید. برای مثال، فرض کنید معلّی بن خنیس از کثرت اسراری که به او گفتند داردمنفجر میشود، در حالی که در کنار او مثلاً این ابی یعفور قدری معتدل فکر میکند، یعنی خیلی طبیعی و معقول و اینکه امامیک عالِم است که علمش از همه بیشتر است. شاید برای همین متهم بود که در تشییع جنازهاش کسانی از «مرجئة الشیعه»حاضر شدهاند (رجال کشی: 516) شما در همان دوره هم چنین نگرشهایی را ملاحظه میکنید. در جاهایی تاریخ کاملاًمسدود میشود. مثلاً قَمهزنی کی آمده است؟ میگویید فرضاً از دوره قاجاریه آمده، یا از دوره صفویه پیدا شده است. آیاواقعاً ما توانِ آن را داریم که بگوییم که از اول هیچ چیزی به هیچ شکلی نبوده است؟ ناگهان میبینید کسی از یک کلمه «لطم وجوه» در روایات سند قمه را در آورده یا از اینکه حضرت زینب سرش را مثلاً به چوبه محمل زده این حکم جواز آن را به دست داده است. ممکن است اشکال بکنید که این غیر از آن است، من هم نمیخواهم الان اثبات بکنم که غیر از آن هست یانیست، اما اگر در تاریخ نتوانید این را ثابت کنید، نمی توانید آن را منکر شوید.


در این صورت ما در یک بلاتکلیفی باقی میمانیم.


o
ببینید ما در بلاتکلیفی نمیمانیم. روشی که مرجعیت شیعه داشته همیشه یک روش متوسط بینابین بوده است. شما به عواممردم نگاه نکنید. روش آیةالله بروجردی را ببینید، روش شیخ عبدالکریم را ببینید، روش سید ابوالحسن اصفهانی، روش آخوند خراسانی و نائینی را ببینید، اینها که ارکان هستند معتدل حرکت میکنند. در همین محورهایی که مورد نظر ماست آرام و معتدل برخورد میکنند، و در این صورت خیلی لطمه نمیبینیم، ما اگر لطمه میبینیم از ناحیه یک سری امور حاشیهایاست. به نظر من آنگونه نیست که ما تصور میکنیم که اگر این مشکلات را حل نکنیم گرفتار به اصطلاح افراط بی حد و حصر خواهیم شد. این اشکال هست که چرا برخی از بزرگان جلوی این افراد افراطی را نمیگیرند، با اینکه میدانند که روشهای اینها روشهای نادرستی است، یعنی ما در واقع اشکالات عملکردی داریم، نه اشکالات معرفتی و فکری. همه میدانند که کارهای افراطی ریشه ندارد، حتی خیلی از مراجع هم بیاساس بودن این رفتارها را میدانند. راه اصلاح این استکه این امور را فقط برای تحقیقات دانشگاهی و آکادمیک بگذارید، نتیجه مطالعات شما قطعاً روی قضاوتهای دیگران سایه میاندازد. شما با اینها یک قضیه را اثبات و نفی نکنید، بگذارید این تحقیقات اثر خود را بگذارد و آرام آرام همان اعتدال رانگهدارد، یعنی همان اعتدالیرا که واقعاً در حاقّ مرجعیت شیعه هست نگه می دارد. شما ببینید وقتی به آیةالله سیستانی گفتندکه شیعه ها امام جماعت فلان مسجد سنیها را بیرون کردند و به جای وی امام شیعه گذاشتند ایشان نامه مینویسند که مسجدرا باید پس بدهند و همان امام جماعت سنیها باید برگردد و نماز بخواند، مسجد به آنها تعلق دارد. شما وقتی چنین برخوردی را در مرجعی که الان اینقدر در عالم تشیع مؤثر است میبینید پیداست که یک فکر معتدلی پشت سر مرجعیت هست.
تحقیقات ما برای خودمان خیلی خوب است، اما برای عموم به این اندازه خوب است که روی قضاوت آنها سایه بیندازد. امااینکه فکر کنیم با این روشهایی که ما داریم و خیلی وقتها هم متأثر از احساساتمان و نتیجه فشار افکار بیرونی است،میتوانیم یک جریان اصلاحی گستردهای را راه بیندازیم اندیشهای دشواریاب است. ببینید سید محمدحسین فضل الله گفتـ یا منسوب به وی شد ـ که اصلاً خانههای مدینه در نداشته است، گرچه بعدها آن را تکذیب کرد، بعد سید جعفر مرتضی آمدو چند گزارش تاریخی آورد که خانه های مدینه در داشته است. شما حالا میخواهید چه کار بکنید؟ روز اول آدم به ذهنشمیرسد که این خیلی حرف خوبی است که اصلاً در مدینه در نبوده، بلکه مثلاً همه خانهها فقط پرده داشته است، بعد کسی میآید و در پیدا میکند؛ در این صورت چه باید کرد؟ اگر فکر میکنید با این روشها میتوان آن عقائد عامه را دست زد واصلاح کرد به نظر من اشتباه میکنید.
برخی از ابهامها مثل این ابهامی که الان برخی راجع به عصمت دارند، یک قدری به مسائل جدید برگردد. آیا فکر میکنید ایندیدگاهها متاثر از یک تحقیق علمیِ آکادمیک است یا ناشی از حاکم شدن یک جریان فکری، یعنی اگر در دوره قاجار بودیم واگر آن احساسات را داشتیم و با افکار نو هم مواجه نشده بودیم و این گرایش فکری هم نیامده بود، آیا همینطور فکرمیکردیم؟ تا چه اندازه این گرایش اصلاحیِ ما مستدل و مستند است و تا چه اندازه ما میتوانیم قسم بخوریم که بر مبناییک تحقیق تاریخی عمل میکنیم، البته اگر ما به نقطهای برسیم که نهایت بیطرفی را داشته باشیم، یعنی فارغ از همه ایناحساساتی که داریم بشویم میتوانیم بگوییم نتیجه گیری ما علمی است. اما به نظر من الان روی جریان اصلاحی ما یک جریان بیرونی سایه انداخته و ما نه فقط در یک جا، بلکه در همه جا داریم این بلا را بر سر باورهای دینی می آوریم و همیشه هم یک طرف غش میکنیم. من معتقدم تحقیقات آکادمیک را برای کارهای دانشگاهی بگذاریم؛ آن مقدارش که علمی باشداثرش را روی دیگران میگذارد. خودمان به طور مستقیم وارد معرکه نشویم، یعنی از زاویه تاریخ به سنجش و ارزیابی گزارههای دینی دست نزنیم.


از گفته های شما برمیآید که میتوان به طور کلی تشیع را به تشیع اعتدالی یا اصولی و تشیع افراطی تقسیم کرد.


o
من باید بر این نکته تاکید کنم که همه این تطورهایی که هست سیر تاریخیاش به طرف افراط نبوده، بلکه همیشه به صورتدورهای بوده و به مسائل حاشیهای و جانبی بستگی داشته است، درست مثل الان که ما بعد از انقلاب به خاطر اینکه ایده های جهانی شدن تمدن اسلامی و ایجاد یک امپراطوری اسلامی، البته نه به شکل سنتی اش بلکه به شکل نوینش را داشتیم، یکمقدار شدت را در تشیع خودمان کم کردیم که هنوز در ذهنهای ما مانده است. الان که دوباره داریم از آن ایدهها فاصله میگیریم و فکر میکنیم که آنگونه که خواستیم نشده است ـ یعنی فکر میکنیم که بهتر است بیاییم شیعه ها را که تعدادشان ده درصد کل جهان اسلام است اینها را متحد بکنیم و از آنها به صورت یک اهرم فشار در مقابل دیگران استفاده بکنیم ـ دوباره به صورت عادی داریم سراغ آن هسته های تشیع و حتی برخی از مسائل حاشیه ای میرویم و آنها را تقویت می کنیم. سالانه مجمع اهلبیت را برگزار می کنیم و به این سمت پیش میرویم. نمونه واضحتر اینکه زمانی شیعهها در بطن جامعه سنیزندگی میکردند، مثلاً در قرن هفتم تا دهم، اما وقتی یک کشور جدا تشکیل دادند و با عثمانیها مواجه شدند تشیع تبرّایی راعَلَم کردند و یک جریان تندی را به راه انداختند، یا حتی قبل از این همین حرفهایی را که من راجع به تشیع ری زدهام که مثلاً در ری برای اینکه یک جامعه شیعه و سنی با هم زندگی میکنند، چه قدر معتدل برخورد میکنند. و تفکر کتاب نقض حاکم است، یعنی تطورات همیشه به سمت افراط نبوده، این تطورات به صورت دورهای بوده است و به مسائل مختلف بستگی داشته و دارد. من در اصل اینکه دو گرایش کلی در شیعه هست با شما موافقم و همین طوری است که شما اشاره کردید، یعنی ما یک تشیع اصولی و معقول داریم به شکل سنتی ـ و نه مدرن ـ و یک تشیع اخباری. این دو گرایش بیتردید اززمان ائمه به این طرف بوده و یکی از بخشهای خوب کتاب آقای مدرسی هم همین قسمت است که نشان داده که تفکراخباری و تفکر اصولی در اطراف ائمه چگونه بوده و مسئله اینها چه بوده؟ مشکل اینها چه بوده؟ و معضل ذهنی آنها چه بوده است؟ و اینکه به هر حال در دورههای بعد به کدام سمت پیش رفته است. به قول شما ما یک دوره کلام یا دوره حاکمیت تفکر اصولی داشته ایم، بعد دوباره در دوره صفوی اخباریگری رونق گرفته است. ما باید بیاییم تاریخ تفکر اصولی و تفکر اخباری را نه فقط در فقه، بلکه در کلام بشناسیم و ضرورتهای اجتماعی ای که در هر دوره سبب شده تا کفه یکی سنگینترباشد بشناسیم و بعد بیاییم یک استراتژی درستی برای امروزِ خودمان تدوین بکنیم.
این را به شما بگویم که به لحاظ مذهبی زیاد نمیشود تند برخورد کرد. ببینید در سال 1327 یا 1328 قمری، مرحوم سیدمحسن امین کتاب التنزیه لاعمال الشبیه را نوشت، حتی سید ابوالحسن اصفهانی هم از ایشان حمایت کرد، اما کمترین تأثیر یر وی کاهش یا تغییر شیوه های عزاداریها نگذاشت، نه تنها نگذاشت، بلکه شدت و حدّتش را بیشتر کرد. درست مثل همین دورهای که ما پشت سر گذاشتیم. در این ده سال گذشته بعد از طرح این حرفهای جدید، حدّت و شدّت این رفتارها بیشترشد. ما تجربه اصلاحیِ خودمان را به این شکل نمیتوانیم دنبال بکنیم. ما باید بر اساس این تجربه هزار ساله و بلکه هزار وسیصد ساله و با درک درست موقعیتها روشهای نوینی را برای حفظ آن تشیع اصولی تعریف بکنیم. به نظر من مصداق کاملش خود مرجعیت است، یعنی ما باید به هر شکل ممکن روی مرجعیت حساب کنیم و از طریق آن عمل نماییم و البته اطلاعات لازم را هم در اختیار آن قرار دهیم و نسلِ مرجعی را که برای آینده تربیت میکنیم با یک بینش تاریخی روشنتر آشنا سازیم. با بحثهای تاریخی نمیتوانیم همه چیز را درست کنیم. ببییند مگر شریعتی چه میگفت؟ او هم همین کتابهاو حرفهای بازاری را محکوم میکرد، حالا غیر از اشکالات دیگری که به هر حال در نوشتههای او بود، اما با چه چیزیمواجه شد؟ جز با همین مخالفتهای شدید و غلیظی که به هر حال هست؛ با اینکه خیلی حرفهایش، ناظر به حرفهایی بود که در روضه خوانی های مشهد و در دسته ها و نوحه ها وجود داشت و اساس درستی هم نداشت. اصلاً برخی از این اموری که در بین عوام رواج دارد نه ما، بلکه اگر آقای بروجردی هم اینها را می دید واقعاً برخورد میکرد، کما اینکه برخوردکرد و گفت، ولی چه کسی گوش میداد؟ داستان معروف رؤسای هیئات قم را شنیده اید که در حوالی سال 1333 آمدند خدمت ایشان، و ایشان از آنان خواست که برخی مسائل را در عزاداریها مراعات کنند و برخی کارها را نکنند در جواب گفتند: در طول سال ما مقلد شما هستیم اما در این دو سه روز بگذارید ما آزاد باشیم. این خبر را حاج سراج در همان خاطراتسفر 72روزه قماش آورده است.
به نظرم، ما یک استراتژی روشن تاریخی نداریم. آن بحثهای تاریخی میتواند به ما کمک بکند که چرا در یک دورهای بهاصولگرایی جدیتری رسیدیم و الان در واقع به صورت دیگری است. بعد هم توجه داشته باشیم یک مقداری از اینافراطیگریها تابع برخورد سنّیهاست، یعنی شما وقتی میبینید صد سایت سنی بر ضد شیعه فعال است و به هیچ چیز رحمنمیکند، یعنی تاریخ، فقه، ادبیات و همه چیز شما را میکوبد، دهها مقاله در یک روز منتشر میشود و حتی میگوید حزباللهلبنان با شارون متحد است، یعنی اسرائیلی و یهودی است، شما این همه هجمه را که میبینید طبعاً خشمگین میشوید و درجامعه شیعه بازتاب خاص خود را دارد.


به نظر شما نماینده بارز جریان اعتدالی شیعه کدام مکتب است؟


o
به نظر من مکتب حلّه یک مکتب کاملاً متعادل است و در بخشهای مختلف روش بسیار معقولی دارد. شما شرح حال علامهحلی را دربرخی از آثارهای سنّی ببینید که چه ستایشی از ابوعلی طوسی یا علامه حلی میکنند، به عنوان کسی که بدنمیگفت، دشنام نمیداد و معتدل بود، اصلاً در نوع متون هم نسبت به پدر، هم پسر، یعنی هم علامه حلی و هم فخرالمحققین نوشتهاند که اینها روشهای معتدلی داشتند. به مدرسه سلطان محمد خدابنده میآمدند و برای سنیها درسمیگفتند یا روشی که خود خواجه نصیر در مراغه داشت، ببینید هر چه سنی و شیعه است در پیرامون او جمع میشوند.مجموعه عظیمی از دانشمندان درست کرده بود. از این حیث دوره ها و تجربه های بسیار خوبی داریم. من فکر میکنم کهتشیع حلّه واقعاً یک نماینده شاخص است. بعدها در دوره صفویه خیلی به مکتب حله به عنوان اینکه اینها تحت تأثیرسنیها بوده، حمله شده است.


اعتدال مکتب حلّه در عمل است یا در فکر و نظر هم معتدل بودند؟


o
هم در فکر و هم در عمل، مجموعه بسیار معتدلی است، هم تشیع را حفظ کرده و هم اعتدال خودش را حفظ کرده و از رویآوردن به طرح مسائل افراطی در آن خبری نیست، یعنی واقعاً به شکل معقولی حرکت میکند. قرآن برای آنها یک محوراست و سخت به قائلین به تحریفِ آن حمله میکنند. امامت امیرالمومنین برایشان یک اصل و یک رکن است، فقهشان یک فقه بسیار زنده، پویا و معقولی است. من مکرر در نوشته هایم اشاره کرده ام که وقتی شما میگویید اخباری و اصولی همه ذهنشان سراغ دهه های بعد از صفوی میرود، یعنی از وحید بهبهانی به این طرف و یک مقداری هم قبل از آن، در حالی که در قرن پنجم و ششم این اعتدال بیش از اینکه در فقه باشد در کلام بود. الان بر حوزه های ما به لحاظ کلامی نوعاً تفکراخباری حاکم است، ولی به لحاظ فقهی تفکر اصولی دارند. یک چنین تعارضی در حوزه هست که به گذشته خودش توجه ندارد، یعنی آن سابقه را نمی شناسد. اینکه شما میبینید یک مرتبه همه در مقابل بعضی از نوشته هایی که حاوی همان حرفهای قدمای ما است برآشفته می شوند به خاطر این است که اصلاً آن سابقه را نمی دانند. اینکه عرض کردم بر همین مجموعه باید تأثیر گذاشت به همین دلیل است. شما باید به اینها تفهیم کنید که این حرفها سابقه دارد. اگر کسی سخن شیخ صدوق یا توضیحی که آخوند ملامحمد تقی مجلسی ذیل آن جمله در شرحش بر «کتاب من لایحضر» یعنی لوامع صاحبقرانی3 . 566 ـ 567 (درباره شهادت ثالثه در اذان( را ببیند از اظهار نظر برخی از مراجع فعلی در این باره چندان آشفته نمیشود. برایشان این عبارت شیخ طوسی در نهایه (ص 69) را بخوانید که آنچه در شواذ الاخبار برای شهادت ثالثه آمده «ممالایعمل علیه فی الاذان و الاقامه فمن عمل بها کان مخطئا». البته درباره همین شهادت ثالثه هم باید گفت به لحاظ تطوّری، این شعار در قرن سوم و چهارم بود، و گزارشهایی از آن را میتوان در کتاب الاذان دوست ارجمند و عزیز ما آقای استاد سیدعلی شهرستانی دید. از میان همه اینها گزارش تنوخی در نشوار المحاضره (2:133) جالب است که آن را به نقل از ابوالفرج اصفهانی نقل کرده. الان هم شاید کسی بگوید جزو شعائر شیعه شده. بالاخره باید به فتاوی علما عمل کرد اما دانستن اینتاریخچه اهمیت دارد.
عرض من این است ما چند تا کتاب راجع به مکتب حلّه نوشتیم تا بگوییم عقاید رسمی اینها چه عقایدی بود، عقاید جاریاینها چه بود؟ نقض اثر عبدالجلیل قزوینی را چقدر معرفی کردیم. ما باید کتاب نقض را چندین بار با یک زبان قابل فهم بازنویسی میکردیم و دوباره در اختیار طلبه های امروز میگذاشتیم تا آن را بخوانند و ببینند که سابقه فکری در این حد و به این صورت بوده است.


به نظر شما چه عواملی باعث گرایش به غلو می شود؟ میل طبیعی به مبالغه تا چه حد در این زمینه تأثیر دارد؟


o
به نظر من غلو سه ریشه دارد: یکی همان روایات و اخباری است که نقل شده است. یکی ضرورتهای اجتماعی است،مشکلاتی است که پیش میآید، بستگی دارد به اینکه شما در حالت تعارض باشید یا نباشید. یک فرقه ای که اقلیت است فقط روی تفاوتهایش تکیه میکند، یعنی بر چیزهایی تأکید می کند که میان خودش و اکثریت فرق می گذارد، یعنی باید به گونه ای عمل کند که در اکثریت گم و هضم نشود. همانطور که شما هم اشاره کردید. وقتی دشمن روی یک بخش زیاد فشار بیاورد، اقلیت همان بخش را بزرگتر و ضروریتر جلوه می دهد. سوم زمینه های روانی است. به نظر من اگر شیعیان رها شوند وعقاید ولاییشان کنترل نشود تا غلو پیش میروند، یعنی اگر کنترل نشوند به صورت طبیعی چنین گرایشی در آنها پا می گیرد.


یعنی در ذات تشیع چنین گرایشی وجود دارد؟


o
نه، به خاطر ترکیبش با برخی از خصوصیات روانی به چنین سرنوشتی مبتلا می شود. در سنیهای صوفی هم این حالات نسبت به مرادهای صوفی شان وجود داشته و دارد. این وهابیها هستند که با این گرایشها مخالفت می کنند وگرنه شما ببینید در طی چهارصد سال حکومت عثمانیها وقتی که کاروان حج شان از استانبول به راه می افتاد به دمشق که می رسیدند در آنجا پانزده روز می ماندند و سر این قبرها می رفتند و بسیاری از آنها تا قدس می رفتند، نه فقط برای زیارت مسجد الاقصی، بلکه برای زیارت تمام بقعه هایی که مثل این امامزاده های ما بودند. روزهای متوالی در قونیه اتراق می کردند و به زیارت مشایخ ومولاناها میرفتند، چهارصد سال آنها هم همین چیزها را داشتند. یعنی در واقع در دایره حب که می آیید این حالت روانی مضاعف می شود. اینکه خود ائمه هم تأکید دارند که اعتدال را حفظ بکنید، به خاطر همین است. در گذشته نیز، اسکافی درکتاب المعیار و الموازنة گفته است که اَرِنی شیعیاً صغیراً أریک رافضیاً کبیرا، می گفت یک شیعه کوچک به من نشان بده، من از آن برایت یک رافضی کبیر درمی آورم. شیعه های علوی ترکیه چه می گویند؟ می گویند شما چرا می روید در مسجد نمازمی خوانید، در این مسجد مولای ما را کشتند، معلوم می شود که ولایتتان اشکال دارد. آنها به ما می گویند شما در حقیقت سنیشده اید.
سنیها هم همین گرفتاریهای ما را دارند. ما تصوری که از سنیها داریم مربوط به این بیست، سی سال گذشته است که آنهارا در مکه و مدینه دیده ایم، یعنی همه ما جایی رفته ایم که کنترل شدید وجود دارد. شما اگر سنی اصیل از نوع قرون میانه اسلام می خواهید به شام و استانبول بروید. البته یک چیز هست و آن اینکه سنیها این شرائط اجتماعی ای را که ما به عنوان یک اقلیت داشتیم نداشتند و لذا دلیلی هم نمی دیدند که روی این جنبه های خاصشان زیاد تکیه بکنند. اما وضع ما درست به عکس بوده است. دیده اید که راجع به فلان مسئله شیعی که صحبت میکنیم میگویند آقا این شعار است و نمیشود آن راکنار گذاشت. این یعنی چه؟ یعنی اینکه این به اصطلاح، جزو هویت ما شده و ما باید آن را نگه داریم. طرف مقابل شما این مشکلات را نداشته است، ولی آنها هم مشکلات عمومی ای دارند که همان بدعتها است. شما الان هم تألیفات سنی ها را ببینید که درباره این بدعتها و فرقه ها چقدر زیاد مینویسند. اما صبر کنید یک مقدار فضا باز بشود، میبینید که سنیها چه می کنند. امسال در مکه، در خانه سیدمحمد علوی مالکی معروفی که گرایش صوفی دارد شبها حدود 2000 نفر جمع میشدند و فقط شعرِ مدح می خواندند. من خودم به آنجا رفتم و دیدم که نماز مغرب را هم نخواندند، از وقت عشاء هم گذشت. بعد این 2000 نفر در فضایی که جای هزار نفر نبود نماز خواندند، بر پشت هم سجده میکردند. بیشترشان ازاندونزی و مالزی بودند. به مرور مکّی ها هم دارند به آنها ملحق میشوند، یعنی منتظرند که چشم سعودیها را دور ببینید.نزدیک خانه این مالکی یک نوری رو به آسمان روشن بود تا تمام مردم شهر بفهمند که خانه این شخص در کجاست. محورتمام شعرها علی و فاطمه و خدیجه و حسن و حسین است. اصلاً اسمی از خلفا نیست، یعنی اصلاً حرفشان هم نبود. آقا مثلمشایخ صوفیه قرن هشتم و نُهم به یک متکایی تکیه داده بود و آرام به این طرف و آن طرف حرکت میکرد و به مداحی گوشمیداد. اول برادرش میخواند، بعد بچه ای خواند و همینطور تا وقت نماز خواندن، یعنی اگر شما به آنها هم اجازه دهید درمورد اهل بیت به همان سمت و سوی شیعهها میروند.


چه ویژگیهایی برای تشیع اعتدالی بر می شمرید؟


o
تشیع اعتدالی ویژگیهای فراوانی دارد، به اصل اسلام و اصول توحیدی و نبوی و ولایی آن اهمیت می دهد، قرآن را به هیچ روی تحریف شده نمیداند، رویه اش برسب و نص و ناسزا به مخالفان نیست، سنیها را مسلمان میداند، تک تک کلمات رابرای رسیدن به نتایج شگفت و غلوآمیز سوراخ نمی کند، مثل خود امام علی(ع) از «تفریق کلمة المسلمین» پرهیز می کند(نگاه کنید به خطبه ایشان در ذیقار قبل از حرکت به بصره در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص308). همانطور که به خاطر حفظ وحدت مسلمانان تلاش میکند، روی اصول اساسی خود هم حساسیت دارد، احادیث ائمه را مبنای فقه ودین شناسی خود قرار میدهد، اما روی جزئیات مذهبی حساسیت نشان نمی دهد و ویژگیهای یک اقلیت را به خود نمی گیرد. بالاخره همین مطالبی است که شما در مواضع اربلی در کشف الغمه یا مواضع عبدالجلیل قزوینی در نقض میتوانید مشاهده کنید.


ارزیابی شما از وضعیت فعلیِ تشیع چیست؟


o
به نظر من هسته های اصلی تفاوت چندانی نکرده است. علتش هم این است که به هر حال احادیث ثابت مانده اند و باسختگیری هایی که در سطح مرجعیت بوده این میراث حفظ شده است. من این را نقطه خیلی مثبتی میبینم که مرحوم شیخ عباس قمی مثلاً تصریح بکند که این دعا یا این افزوده در فلان دعا یا زیارت مجعول است یا دلیل ندارد. میدانید این کمارزشی نیست. کسی که فکرش به لحاظ مذهبی سختگیر است نسبت به احادیث، دستکم در بخشهایی، اینقدر دقیق است. یا مثلاً کتابهای آداب و رسوم دینی و دعایی ما مثلاً آنچه از ابن طاووس رسیده که لااقل با تحقیقات کلبرگ ثابت شده که او آدم کاملاً مستندی است، یعنی تمام دعاها را از روی متون قدیمی نقل می کند. ممکن است عده ای بی اطلاع که اصلاً با متون آشنا نیستند قضاوت بکنند و همه اینها را امروزی ببینند. اما ما دست کم می توانیم بگوییم اینها در دوره های مختلف گاهی برجسته بوده و گاهی چنین نبوده است. ما اگر این مطالعات را نداشتیم واقعاً فکر می کردیم که همه این کارها به دوره صفویه برمیگردد، ولی الان که استغاثه چاپ می شود ـ و فارسی شده آن از مرحوم جواد فلاطوری است که چاپ شده ـمی بینیم که با همین شدت و حدّت در قرن سوم هم این حرفها گفته شده است. در مورد اذان گفتم که تنوخی در نشوارالمحاضره: 133.2 نقل میکند که در میان شیعه های بغداد شهادت به ولایت با تعبیر «أشهد ان علیا ولی الله، محمد و علیخیرالبشر فمن أبی فقد کفر» هست. یعنی این را بلند می گفتند که ابوالفرج اصفهانی آن را برای ابوالقاسم تنّوخی نقل کردهمیشنیده است.
به نظر من محک اصلی همان حرفهای علما است، یعنی باید تفکر صدوق را در ضدّیتش با غلو، آرام آرام، مطرح بکنیم، مکتب قم را در ضدّیتش با غلو مطرح کنیم. بگوییم که شیخ صدوق میگوید همه حرفهایی که در کتاب سلیم آمده حجت نیست بلکه بخشهایی از آن درست است. اینها را بیاوریم و نشان بدهیم که این تعارض از اول وجود داشته، اما تعیین تاریخ برای اینها دشوار است. امامِ معصوم مجبور است هم با مُعَلّی بن خنیس روابط داشته باشد هم با مفضّل، هم با ابن ابی یعفورکه گفته می شد که در تشییع جنازه اش مرجئه الشیعه حضور داشتند به این صورت بود که فکرش به تعبیر امروزی سنّی زده است. امام مجبور بود همه این افراد را با تفکرات واعتقادات بسیار متفاوت در اطراف خودش نگه دارد و چاره ای هم جز این نداشته است. ما باید یک چنین تصویری را برای علما و فقهاء و افراد تحصیل کرده ارائه کنیم که این دو گرایش از قدیم هم وجود داشته است.
به یک نکته دیگر هم باید توجه کنیم و آن اینکه یک سری کارهایی که در مراسم دینی یا عزاداریها صورت میگیردخلاقیت های هنری است. شما خیلی نمی توانید با اینها در بیفتید، مثلاً تعزیه در زمان قاجاریه درست شد، شکل های خیلی قدیمی و معمولی آن در زمان صفویه هم بوده، اما تعزیه درست و حسابی، مربوط به دوره قاجار است. اما این قالب هنری بریده از تاریخ نیست، محتوای آن مستند است، خود من تا این چند وقت قبل فکر میکردم که این قصه سفیر رُم در دربار یزید ساخته تعزیه ها است، فکر نمیکردم که در یک منبع کهن وجود داشته باشد. من فکر میکردم که این را در دوره قاجاردرآوردند و مربوط می شود به این سفرای فرنگی که به ایران میآمدند و احیاناً برای دیدن تعزیه به تکیه دولت میرفتند، پیش خودم تحلیل میکردم و میگفتم لابد برای اینکه دل این فرنگیها را به دست بیاورند در تعزیه های یک سفیر فرنگ همدرست میکردند که این هم از امام حسین دفاع میکند و یزید هم او را میکشد. بعد دیدم در مجمل التواریخ والقصص که درسال 550 تألیف شده آمده (ص 236 چاپ جدید) که سفیر رُم در دربار یزید آمد و دفاع کرد، و یزید هم دستور داد او راکشتند. البته هنوز هم آن را داستانی میدانم اما میخواهم بگویم گاهی همه متون را نمیشناسیم و نمیدانیم که این مطلب درمنابع قدیمیتر هم آمده یا نه، یا مثلاً اصلاً در کتابهای روضه قرن ششم و هفتم آمده یا نیامده است، الان یادم نمیآید که درلهوف، قصه سفیر رُم هست یا نه. ولی مقصود این است که مؤلف مجمل التواریخ والقصص که یک سنّی اصلِ اصل است و دههابار تصریح میکند که من سنّی هستم و شیعه ها اینجور میگویند و روافض اینجور میگویند، قصه سفیر رُم را نقل کرده است.به هرحال تعزیه ها یک کار هنری است. اینها و مانند اینها یک سری کارهای هنری است که نمیتوانیم منکرش بشویم، مثل نقاشی مذهبی که به یک دلایلی جلویش را گرفتیم. این هنر برای خودش تعریفی و اصولی و مسیری دارد. نمیشود راه اینهارا سد کرد، شعر هم اینجور است. شعر از دل مذهب در میآید. میتوانید آن را یک مقدار کنترل کنید، اما نمیتوانید جلویشرا بگیرید.
به نظر من از اول دو روش و شیوه را تعریف بکنیم و سعی کنیم آن را که اصولیتر میدانیم و واقعاً معقولتر است تقویت بکنیم و ویژگیهایش را نشان بدهیم.


مرحوم شهید مطهری تمثیلی دارد که آب وقتی از سرچشمه زلال خود فاصله میگیرد به تدریج به خار و خاک و خاشاکآلوده میشود و در انتهای مسیر میبینیم که با آب سرچشمه بسیار تفاوت یافته است. به همین نحو دین هم وقتی ازسرچشمه وحی در مسیر زمان دور میشود به اموری آمیخته میشود که به تدریج آن را با سرچشمه متفاوت میکند و چیزدیگری میشود. در این صورت آیا نباید تا آنجا که ممکن است به سراغ سرچشمه برویم؟


o
به نظر من این فقط یک تشبیه است و چیزی را نمیتواند اثبات بکند. نکتهای در بحث خاتمیت هست که بالاخره محک ومعیار که قرآن است ثابت و جاودان است، درصد قابل توجهی از حدیث را میتوانیم با روشهای علمی و حتی بهتر ازگذشته درستیاش را اثبات بکنیم و در این که قرآن و حدیث تقریباً روی کلیت فکر اسلامی سایه انداخته است تردیدینداریم. اما مسئله این است که انحراف همیشه وجود داشته است. آیا شما بدتر از خوارجی که در قرن اول پیدا شدند، درزمانهای بعد دارید؟ آنها همه چیز را عوضی می فهمیدند، دوره خوارج که از سرچشمه دور نیست. بدترین فرقهها در قرناول و دوم درست شدند. به نظرم باید اینطور گفت که در دین زمینههایی وجود دارد که مشکلزا است؛ به این معنا که اگر ازآنها مراقبت نشود در هر دورهای ممکن است منشأ یک انحرافی بشوند. حتی در مورد قرآن خود قرآن میفرماید: «یضل به کثیراً». این نوعی مراقبت میخواهد. در هر دورهای هم این مراقبت لازم است، برداشت وارونه از قرآن در خوارج هست،امروز در کشور ما هم هست، در آینده هم خواهد بود. این تصور که یک جایی زلال بوده و یک جایی به اوج آلودگی رسیده به نظر من درست نیست. ما همیشه انحراف داریم، همیشه چیزهای صحیح هم هست. در بحث خاتمیت هم تکیه مان روی این است که چون محک ما و معیار ما موجود است، پس خاتمیت قابل دفاع است. به نظرم خاتمیت ربطی به تکامل در سیروحی ندارد. فقط به دلیل ثبات در معیار و محک یعنی قرآن و به مقدار کمتری حدیث است. به هر حال تطوّرات مثبتی را کهدر دین رخ میدهد نمیتوانید به عنوان بدعت کنار بگذارید. بالاخره میگویید که در مکتب حلّه فقه ما فقه استخوانداری میشود، چون با اصول عقلی ممزوج میشود، مقداری تفکر معتزلی در آن اثر میگذارد و آن روشهای اجتهادی به کار گرفته میشود و نتیجه اش شهید ثانی و قبل از او شهید اول است و بعد محقق کَرَکی که اگر با آن قدرت اجتهادی اش که متّخذ ازمکتب حلّه است در صحنه حاضر نبود دولت صفوی تئوریسین نداشت، یعنی اگر بنا بود همه مثل شیخ ابراهیم قطیفی فکربکنند که مخالف تئوری های محقق کرکی و نزدیکی وی به صفویه بود، ما هر روز باید عقب تر می رفتیم. امام خمینی هم به جایی رسید که از دل بحث امامت و برخی از فروعات فقهی در باب قدرت فقیه یک نظریه سیاسی قابل عرضه برای عصرغیبت درآورد. سنّیهای تند وابسته به دولت عثمانی به محقق کَرَکی میگویند: مخترع الشیعة، می گویند او شیعه را درست کرده و شیعه اصلاً اینجور نبوده است. نادرشاه هم همین را می گفت. او می گفت که این تشیع را شاه اسماعیل درآورده است.اغراض سیاسی هم داشت، برای اینکه دلش می خواست جای شاه اسماعیل را بگیرد، نسبت به شاه اسماعیل در حد بسیارافراطی حسادت داشت و فکر میکرد یا وانمود میکرد که این اصول از قدیم نبوده. به نظر او این شاه اسماعیل بود که دستورداد عاشورا را تعطیل بکنند، و جشن عید غدیر را بهراه اندازند. سؤال این است که آیا اینها قبل از شاه اسماعیل نبوده است؟ اینها به هر حال ریشه هایی داشته است. به نظرم این تصور که از سرچشم های زلال شروع شده و بعد به جایی آلوده رسیده تصویر گویایی نیست. بحث انحراف از اصول اساسی چندان جا ندارد. بله، نقاط ضعفی هست که در همه ادیان کم و بیش مَجْرا و ماجرای مشابهی دارد. ببینید که از عقیده به مهدویت که جزء ارکان تشیع است چه قدر سوءاستفاده شده و الان هم میشود، به هر حال من آن نگاه تاریخی را نمیپسندم که میخواهد در قالب نظریه های تطوری یا تکاملی یک اسلام تاریخی درست کند و آن را در برابر دین اصیل اولیه قرار دهد. هر جایی باید موردی بحث کرد.


پس دیگر، جایی برای طرح اسلام ناب محمدی باقی نمیماند؟


o
موردی بحث نکنیم. باید دید مقصود از اسلام ناب محمدی چیست؟ چه چیزی انحراف است، چه چیزی اصیل. من فقط میتوانم بگویم در جریان اصلاحگری در دین ما در این صد سال گذشته تحت تأثیر سلفی ها بودهایم. حتی خوبترین ما همتحت تأثیر آنان بوده؛ ما یک دوره طولانی ناشر افکار عبده و سید قطب بوده ایم. تمام این فکرها روی ما اثر گذاشته و خیلی ازنگرشهای ما مربوط به همان مقطع میشود. ما از کمونیستها هم خیلی تأثیر پذیرفتیم، بسیاری از ایده هایی که در این بیست و پنج سال بعد از انقلاب داشته ایم، به نوعی متأثر از تبلیغات صد سال اخیرِ آنهاست. بحثهایی که در باب عدالت اجتماعی به معنای خاص مردم گرایانه اش داشتیم برخی ناشی از آن افکار است. حاج اقا مصطفی خمینی با دیدن کتاب اقتصاد اسلامی شیخ علی تهرانی در سال 54 به او نامه ای نوشته و تصریح می کند که قریب به اتفاق نویسندگان اخیر مذهبی ما مارکسیسم زده هستند. این نامه را آقای محتشمی در خاطراتش آورده است. اینها را از سرچشمه دین نگرفتیم، از بیرون گرفتیم و مرتب توجیه مذهبی برایش درست کردیم یا تطبیق با برخی متون دین کرده ایم. ببینید تفاوتهای قانون اساسی دوم ما باقانون اساسی اول چه قدر است؟ در بحث شورای رهبری و دیگر شوراها تا بحثهای دیگر. به نظرم سالمترین گروهها درکشور ما آنهایی هستند که حرفهایشان را کمتر عوض کردند، تقریباً از قدیم حرفهایی را میزدند که الان هم میزنند. ازاول هم فکر دینی داشتند، خیلی هم تند نمیرفتند، اما تند وکند رفتن بقیه تحتتأثیر مسائل و جوّ جهانی بوده است، یعنیبستگی دارد به اینکه در دنیا چه موجی باشد و به چه سمتی برود. فکر میکنم تحقیقات آینده خیلی چیزها را روشن میکند، ازجمله این که ما خیلی از این فضاها متأثر بوده ایم.


ما بر چه مبنایی تشیع فعلی را در اصول اساسی اش همان تشیع راستین میدانیم؟


o
اگر برای اثبات اینها شیوه عقلی بخواهید البته در وسع و اطلاعات من نیست که بخواهم راجع به این مباحث صحبت بکنم،ولی اگر شیوه عقلایی را نه به معنای عقل فلسفی مبنا قرار دهیم به نظر من همین که اکثریت شیعه این راه را آمده آن را قابل قبول میکند. این حرفی است که ابنقِبَه میگوید. شما میگویید پس این همه فرقه چیست؟ مثلاً در فرق الشیعة میخوانید که شیعیان بعد از رحلت امام هفتم یا... بیست فرقه یا سی فرقه شدند. به واقع همه اینها فقط اسم است. آن چیزی که قم را نگهداشت با همه فاصلهای که با عراق دارد، درست همان مکتبی است که شیعههای بغداد را نگه داشت، همان مکتبی است که درنقاط دیگر در قرن سوم و چهارم وجود داشت، حتی در خراسانِ دور در کَشّ و نقاط دیگر تقریباً همه اینها سالم ماندند، یعنی روی این مبنا و رکن سالم که عبارت از مجموعه دوازده امام است باقی ماندند. به نظر من گاهی وقوع بعضی امور دلیل برحقانیت آنهاست. اکثریت جامعه شیعه به این شکل مانده است. مهمترین انشعابی که در امامیه صورت گرفت و باقی ماند، فرقه جعفریه است که یک گرایش دور و بسیار متفاوتی از امامیه در آناتولی است. اسماعیلیه هم که خیلی زودتر از اینهاراهش را جدا کرد. اوائل المقالات را نگاه بکنید خیلی فرقه ها بوده، شیخ مفید در مورد تک تک آنها میگوید از آنها خبری نیست، از این یکی خبری نیست، از دیگری هم خبری نیست و... .


واقفه چطور؟


o
بله، واقفه تا قرن چهارهم هستند. وقتی متون واقفی را میخوانید واقعاً فکر میکنید که ارکان تشیع اصلاً دو نوع شده است. بااین حال دقت که می کنید می بینید بدنه اصلی جامعه شیعه مانده و مشکلی نداشته و اینها به راحتی برایش قابل قبول بودهاست. هر امامی که رحلت میکرد قمیها به عراق میرفتند و دنبال امام بعدی می گشتند، دنبال کسی میگشتند که معیارهای امامت را داشته باشد. از امام جدید سؤالاتی میکردند تا ببینند میتواند جواب بدهد، یا خیر؛ آن هم با آن دانشی که ما ازقمیها می شناسیم. درست است که کتاب اصول کافی در بغداد تدوین شده، ولی هشتاد درصد سندهایش به قمی ها و رازی ها برمی گردد! یعنی در واقع فکر شیعه در اینجا شکل و پایه گرفته است. در مورد احادیث تفسیر عیاشی که در یک نقطه دوری درخراسان تألیف شده همین مطلب صادق است. این حرفِ ابن قِبَه است (بنگرید: مکتب در فرایند تکامل: 171). علاوه برروایات و نصوصی که داریم که ممکن است در بحثهای دقیق سندی نتوانید پای آنها بایستید، حرکت کلی جامعه شیعه ویکپارچگی آن به نظر من خیال ما را از بابت خیلی نگرانیها راحت میکند و نجات میدهد.


اگر اکثریت ملاک حقانیت است پس باید اهل سنّت را بر حق بدانیم؟


o
نه، در اینجا دایره خاص منظور است. ممکن است بگویید مثلاً چون تعداد بوداییها در دنیا زیاد است، آنها بر حقند. من اکثریت را معیار درستی نمیگیرم. نگاهی که من دارم این است که وقتی اصل تشیع را و ارکان اولیهاش را پذیرفتیم بعد که انشعابهایی پیش میآید، یا عقاید جزئیای مطرح میشود، در این دایره اکثریت را ملاک قرار میدهم، مثل اینکه در یک خانواده بزرگ فرد ناباب یا دیگراندیشی از جمع بیرون میرود، آن یکی از آن طرف میرود و دیگری مثلاً فرار میکند، اما یک بدنه ای میماند. پیداست اصولی مشخص بدنه را نگه میدارد. البته ممکن است تحلیل کنید که اصول اجتماعی یا روانی این بدنه را حفظ میکند، ولی به نظر من برای جامعه شیعه که این قدر از لحاظ جغرافیایی پراکنده بود و در انواع تنگناها قرارداشت، این مقدار ماندن خیلی مهم و قابل استناد است.

ادامه دارد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی