ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیای یار

ترک هوش کن که هوشیار در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد.(سید مرتضی آوینی)

ارمیا از ریشه رمی

رمی

افکندن چیزی را. پرتاب کردن .(لغتنامه دهخدا)

آیه «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى»

و....
ان شاء ا...

آخرین مطالب

۸ مطلب با موضوع «بهانه های آفرینش» ثبت شده است


میخوام کاری بدم دست دلم که ..............خودم بهونه اومدنت شم




حکمت باران در این ایام می دانی که چیست؟


آب و جارو می شود بهر محرم کوچه ها

دفاع کردن از شخص، ابعاد مختلفی دارد؛
گاه بایستی دشمن را از او دور کرد
و
گاه باید به دفاع از اندیشه او پرداخت
و
به هجومی که علیه تفکر او صورت می گیرد، پاسخ داد.
بنابراین دفاع گاه از شخص است و گاه از فکر؛ گاه در عرصه سیاست و گاه در عرصه اقتصاد.

سایت تبیان
آنچه در سطور بعدی می بینید؛ تنها نقل قولهایی هستند از عاشقانی گاه با نشان و گاه بی نشان........    التماس دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

دلم؛ چشمم؛ صدام؛ ...... زخمه
.
.
تو دعا کن تا ابد بگیم حسین
.
.
آبرومو داشته باش آقام ابوالفضل
.
.
هرچی ازت بگم کمه قمر بنی هاشم
.
.
عرق کهنه شیراز مرا مست نکرد.................چایی تازه دم روضه زمینگیرم کرد


سلام بر همه


همونطور که می دونید و تو مطالب قبلی اومده ما یه کلاس سیرمطالعاتی رو داریم اداره می کنیم با دوستان

تو خیابون 16 آذر

دو سالی هست که کلاسا با حضور دکتر هاشمی در حال برگزاریه

برای امسال از اواخر شهریور و اوایل مهر دنبال یه همکار تیز و فرز و با انگیزه می گردیم

اگر خودتون دوس داشتین یا آدمش رو سراغ داشتین

تو نظرا اعلام کنید؛ شماره تماس بزارید لطفا


یه باریه که نمی خوایم رو زمین بزاریمش

بارگرانی ست

حقیقتا


دلم می سوزد از شب گریه هایت
تنم می لرزد از سوز صدایت

دگر کاری نمی آید ز دستم
مـگـر اینکه کنم  جان را فدایت

رخ نیلی و درد دست و پهلو
فــدای  یـک نـگـــاه  دلربـایـت

مگر زهرات مرده این چنینی ؟
نشستی گوشه ای با غصه هایت

به من قولی بده تا که نفهمند
غـــم بی مادری را بچه هایـت

حلالم کن اگر قدرت ندارم
ز جا برخیزم اینک پیش پایت

به " قرآن محمد " سعی کردم
که بگـشـایـم طـناب از دستهایت

ولی شرمنده دستم بی رمق بود
نـشـد کــاری کـنـم آقـــا برایت

امــام خسـتـه شهـر مدیــنـه
شما را دوست دارم بی نهایت

سیدامیرحسین میرحسینی

من بی خیال حرمت مادر نمی شوم


با هرکه غیر اوست برابر نمی شوم


امیرحسین میرحسینی

 

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

 از سَمَک تا به سمایش  کشش لیلا برد

 

من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم راه

 ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

 

من خَسی بی سروپایم که به سیل افتادم

 او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

 

جام صَهبا زکجا بود مگر دست که بود

 که درین بزم بگردید و دل شیدا برد

 

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

 خم ابرویت مرا دید و زمن یغما برد

 

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت

 همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد

 

 علامه سید محمد حسین طباطبایی