جامعهى ایرانى در مواجهه با اعرابِ مسلمان - قسمت دو م
همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، موارد متعددى از اسلام آوردن دهقانان نواحى غربى و مرکزى ایران در همان ابتداى فتوحات اعراب به چشم مىخورد. در خراسان و مناطق مرکزى ایران علاوه بر اینکه اغلب فتوحات به شکل صلحآمیز و در مواردى حتى به درخواست دهقانان و حکام محلى بوده است، پذیرش اسلام نیز سهلتر و سریعتر و در ابتداى امر بیشتر از سوى دهقانان و اشراف محلى صورت گرفته است. اسلام آوردن دهقانان که مىتوانست انگیزههاى متفاوتى اعم از حفظ موقعیت اجتماعى و نیز پرهیز از خفت پرداخت جزیه داشته باشد، اغلب به پیشنهاد خود آنها انجام پذیرفته است. مثلاً در اصفهان عدهاى از اشراف سر تسلیم فرود آوردند و خراجگزار شدند. سپس از پرداخت جزیه سر باز زدند و اسلام آوردند.46 مرزبانان و دهقانان که در دوره ساسانى از پرداخت جزیه معاف بودند، اداى آن را به قوم عرب، نوعى تحقیر و کسر شأن اجتماعى خود مىدانستند و این از جمله عواملى بود که این بخش اجتماعى را در گرایش به اسلام ترغیب مىکرد.
طبیعى است که اسلام آوردن بزرگان همچنین مىتوانست محرک نیرومندى در «گروش» عامهى مردم، به ویژه رعایا، به اسلام باشد. در این میان کشاورزان جزء آخرین گروههاى اجتماعى بودند که با اعراب مسلمان تماس برقرار کردند، زیرا امور آنها از طریق دهقانان (اربابان زمین) رتق و فتق مىشد و به همین خاطر مدارکى دال بر تغییر کیش آنها در اوایل فتوحات و بخصوص در ناحیه سواد موجود نیست. اما به نظر مىرسد حتى این عده نیز، علىرغم تعصب مذهبىشان که از عوارض زندگى بستهى روستایى بود، تا حدى به واسطهى سرکوب جنبش مزدکى و دست نیافتن به آرزوهاى دیرینه از یک سو و امید به دستیابى به وضعى بهتر از سوى دیگر، به مسلمانان خوشامد گفتهاند،47 به ویژه که ایشان به واسطهى عدم شرکت در جنگها علیه اعراب، به دستور ابوبکر به حال خویش ماندند و در پناه مسلمانان قرار گرفتند.48 «فیلیپحتى» استقبال کشاورزان آرامى ناحیه عراق را از جنگجویان مسلمان یکى از عوامل موفقیت ایشان برمىشمرد.49 «بولت» نیز در میان بخشهاى مختلف اجتماعى ایرانى، دو گروه را که بیش از همه در دورهى امویان تمایل به گروش به اسلام داشتند، اسیران جنگى و افرادى از پایینترین طبقات جامعه مىداند که مانند رعایاى نگونبخت در اراضى کشاورزى به کار مشغول بودند،50 به خصوص که براى این بخش اجتماعى عامل نیرومندى همچون معافیت از جزیه نیز در تغییر کیش بسیار مؤثر بود. اما امرا و نجباى محلى به ویژه در ماوراءالنهر، علىرغم همکارى با امویان، خواهان گروش طبقات پایین به اسلام نبودند، زیرا علاوه بر کسر درآمد - که به هر حال امرا پاسخگوى آن بودند - موقعیت اجتماعىشان نیز متزلزل مىشد. «دهقانان ماوراءالنهر، در حفظ سازمان اشرافى ذىنفع بودند و بدینسبب نمىتوانستند در برابر رواج و انتشار دین نو که در آن زمان هنوز جنبهى دموکرات منشانهى خود را از دست نداده بود بىاعتنا باشند».51 به همین دلیل تأکید بر اخذ مجدد جزیه از نومسلمانان و حتى ممانعت از اسلام آوردن فرودستان در این ناحیه، بیشتر از سوى این طبقه مطرح مىشد تا اعراب.52 به مرور اشراف ایرانى و عرب در خراسان و ماوراءالنهر جبههى واحدى را علیه نومسلمانان و اهل ذمه و تحرکات عدالتخواهانه - که داعیهى برابرى مسلمانان اعم از عرب و عجم را مطرح مىساخت - تشکیل دادند. به نظر مىرسد غیر از کاهش مالیات، عامل دیگرى که امراى محلى را ب
ه مخالفت با نشر اسلام وامىداشت، منافع سیاسى و تمایل به حفظ و ادامه نفوذ خود بود که طبعاً با توسعه و گسترش اسلام در مخاطره مىافتاد.53
بخشى دیگر از گروههاى نسبتاً متنفذ جامعهى ایرانى را دبیران و مستوفیان تشکیل مىدادند که با اصلاحات انوشیروان و متمرکز شدن هستهى اصلى امور در دربار و رشد دیوانسالارى اهمیتى بیش از پیش یافتند و با سقوط ساسانیان و فرومالیده شدن بزرگان و نیاز اعراب به ایشان براى رتق و فتق امور، تخصص و مهارت خود را در امور ادارى در اختیار مسلمانان گذاردند و در نظام ادارى جایگاه برجستهترى پیدا کردند. اگر چه هیچگاه وجود این افراد به اندازه دهقانان ضرورى نبود، اما به کارگیرى اصول و شیوههاى مالیاتى محلى توسط اعراب و اینکه حکومت خود را در بسیارى از موارد به شکل دولت ساسانى بنیان نهادند،54 موجب شد ضرورت نیاز به دبیران و دیوانیان بومى همچنان نیرومند باقى بماند تا آنجا که گزارش نظامى عروضى در قرن ششم هجرى از وضع دبیرخانه عهد خود، به طور کلى قابل تطبیق با تکالیف و وظایف دبیران زمان ساسانیان است.55 به این سبب در قرون اولیه هجرى غالب رؤساى مهم سازمان ادارى و نیز اکثر دبیران و مشاوران و کارمندان و مباشران و عمّال حکومت و بزرگان عرب، از موالى بودند.56 با این حال اگر چه طبقه دبیران ساسانى بىدرنگ به سوى پیروزمندان مسلمان رفتند، ولى اسلام آوردن ایشان ضرورتى نداشت و بسیارى هم مسلمان نشدند؛57 چنانکه در زمان نصر بن سیار - آخرین حاکم اموى خراسان - بیشتر دبیران در این ناحیه زرتشتى بودند.58 اما دبیران ایرانى و مسلمان نیز وجود داشتند، چرا که والى عراق در سال 124 قمرى به حاکم خراسان دستور داد فقط دبیران مسلمان را به استخدام گیرند.59
در مراحل بعدى، بازرگانان و تجار بودند که به شکلى خود را با وضعیت جدید منطبق ساختند. ایران که از دیرباز نقطهى تماس و ارتباط تمدنها و مهمتر از آن شاهراه اقتصادى شرق و غرب محسوب مىشد، جایگاه مهمى را در اقتصاد بینالمللى به خود اختصاص داده بود. در داخل نیز یکى از منابع مهم درآمد دولت، مالیاتهاى مربوط به تجار و بازرگانان بود. با توسعهى فتوحات مسلمانان، قلمرو اسلامى، مرزهاى سیاسى و جغرافیایى وسیعترى را در مقایسه با جامعهى محدود ساسانى شامل مىشد. علاوه بر آن، ممانعت اعراب از حملات اقوام شرقى (ترکان) به خراسان و ماوراءالنهر، در مجموع شرایط بهترى را براى تجار و بازرگانان فراهم مىساخت. این در حالى بود که رسوم مدنى و تجارى اسلام نیز امتیازاتى به سوداگران و پیشهوران مىبخشید، حال آنکه احکام فقهى زرتشتى، آنان را در تنگنا قرار مىداد.60 اینان بدین علت که از ثروت حاصل از فتوحات اعراب مسلمان که به ویژه در عهد اموى بیشتر انگیزهى اقتصادى داشت، به واسطه مبادلهى غنایم و در نتیجه رونق تجارت، بهرههاى فراوانى مىبردند، نه فقط اعراب مسلمان را همراهى مىکردند، بلکه گاه تأمین هزینهى لشکرکشى آنان را نیز متقبل مىشدند.61 از اینرو در نتیجه تجارت کاروانى با چین و دیگر کشورها، ثروتهاى کلانى کسب کرده بودند62 و بر اساس ویژگىهاى شغلىشان داراى جهانبینى نسبتاً باز و فاقد تعصبات مذهبى سایر قشرهاى اجتماعى بودند و اصولاً با دین نیز کاسبکارانه برخورد مىکردند. شاید این سخن، بىراه نباشد که «افراد تحصیلکردهتر و ثروتمندتر و صاحبان روحیهى جهانوطنى و ماجراجویى، معمولاً یا خود نوآورند یا پذیرندهى متقدم یک نوآورى».63
رشد شهرها و گسترش اصناف که از اواخر عهد ساسانى آهنگ ترقى در پیش گرفته بود،64 بعد از اسلام نیز به دلایل مختلف از جمله استقرار قبایل عرب در ایران و نیز فرار روستاییان از مزارع و سکونت ایشان در شهرها، شتابى دو چندان یافت که این همه منجر به رونق کسب و کار تجار و بازرگانان و در مرحلهى بعد کسبه و پیشهورانى شد که پیش از آن در فشار طبقهى اشراف بودند و در نظام شبه طبقاتى ساسانیان ارج و قربى نداشتند و با سقوط ساسانیان چیزى را از دست نمىدادند.
کارگران زرتشتى نیز که به عنوان نجس تحقیر مىشدند، آزادى خود از این فشار روحى را در قبول اسلام مىدیدند؛65 زیرا اینان بر خلاف اهل بیوتات و خاندانهاى اشرافى و روحانى که در آیین مجوس تعصب زیادى از خود نشان مىدادند، به تشکیلات روحانى و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقى نداشتند. از آنجا که این طبقات به سبب اشتغال به اعمال روزانه و تصادم و برخورد دائم با قوانین و مقرراتى که در آیین زرتشت به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت، در نظر موبدان و روحانیون زرتشتى، بىمبالات و تا حدى سست اعتقاد به نظر مىآمدند، طبعاً دیانت تازه را که مسلمین آورده بودند با زندگى خویش سازگار و با مذاق خود موافق یافتند.66 به همین دلایل بود که تودههاى فرودست شهرى، انگیزهاى براى مقاومت در مقابل اعراب مسلمان نداشتند و در موارد متعددى با راهنمایى و هدایت یکى از ایشان، شهرى یا ناحیهاى به روى اعراب گشوده مىشد. مثلاً در جنگ مداین، راهنمایى و مساعدت یکى از «گبران» بود که مسلمانان را در فتح آنجا توفیق داد.67 هنگام محاصرهى شوشتر نیز «یکى از پارسیان زینهار خواست و بر آن شد که مسلمانان را رخنهگاههاى مشرکان بنمایاند و خود اسلام آورد، بدان شرط که او و فرزندانش را وظیفهاى مقرر کنند».68
در مجموع، فرودستان شهرى نقش مهمى در ایجاد زمینه براى دستیابى به صلح و در نتیجه مسلمان شدن جامعهى ایرانى داشتند؛ چنانکه در اصفهان با فشار این طبقه، پاذوسبان - مرزبان منطقه - علىرغم تمایلش، به پذیرش صلح با اعراب و تسلیم شدن به ایشان تن در داد و به مردم گفت: «اى مردم اصفهان، شما را فرومایه دیدم، آنچه کردم شایستهى شما بود».69 در نیشابور نیز «موکل یکى از محلتها امان خواست و پذیرفت که مسلمانان را به شهر اندر کند. پس وى را امان دادند. مرد شبانگاه مسلمین را به درون برد و ایشان دروازهى شهر را گشودند».70 به همین دلیل لمبتون، سرعت و سهولت نسبى غلبه اعراب را به احتمال غالب، معلول این حقیقت مىداند که اسلام به عامهى مردم وعده مىداد که آنها را از آن اوضاع و احوال نکبتبار و طاقتفرساى اجتماعى رهایى خواهد داد. این در حالى بود که رژیم کهن در چشم مردم چندان خوار و ناچیز شده بود که حس وفادارى را در آنان بر نمىانگیخت.71 به نظر مىرسد در دورهى اموى، بخشهاى پایین جامعه بیش از دیگر بخشها خواستار تغییر در جامعه بودند و فشار سیاستهاى اجرایى و مالیاتى امویان چندان به درک سیاسى، اجتماعى آنان افزوده بود که آنها در آستانه گروش به اسلام از نوع ضدّ اموى (علوى، خارجى، مرجئى) آن بودند. کریستین سن نیز به برقرارى حکومت عامه پس از سقوط ساسانیان اشاره مىکند.72
دربارهى واکنش قشر روحانیون و مغان در مواجهه با اعراب، منابع موجود، حاوى اطلاعات بسیار اندکى هستند. تا حدّى که اطلاع داریم در نواحى غربى ایران، بخصوص منطقه سواد، به واسطهى نفوذ محدود آیین زرتشت هیچگونه خبرى از مواجههى روحانیت زرتشتى با فاتحان مسلمان یا هر نوع تحرک مذهبى دیگر علیه آنها ثبت نشده است. به همانسان در ماوراءالنهر و ترکستان نیز روحانیون در مبارزه علیه فاتحان هیچ نقشى ایفا نکردند.73 طبیعى است حتى سکوت منابع در اینباره نمىتواند بیانگر سکوت این طبقه در مقابل اقوامى باشد که علاوه بر نبرد در عرصهى سیاسى و نظامى، به هر حال داعیهى نبرد ایدئولوژیک نیز داشتند. درست به همین دلیل در ایالت پارس که مرکز اصلى قدرت روحانیت زرتشتى بود، مشکلات فراوانى براى اعراب فراهم شد و بسیارى از شهرها از جمله اصطخر به دفعات علیه اقتدار مسلمانان شورش کردند، تا آنجا که ابن عامر - فرمانده عرب - «سوگند خورد کى چندان بکشد از مردم اصطخر کى خون براند».74 در دوران امویان، در ادامهى همین سیاست به فرمان زیاد بن سمیّه - حاکم عراق - عبیداللَّه بن ابى بکره «هیربذان» فارس را قتل عام و آتشکدهها را خراب کرد.75 با این حال مقاومتها در برابر اعراب بیش از آنکه جنبهى مذهبى داشته باشد، انگیزههاى سیاسى، اجتماعى داشت. تکیه روحانیون زرتشتى بر حکومت ساسانى و تنیده شدن این دو نهاد در یکدیگر، این نتیجه را دربر داشت که با سقوط یکى، دیگرى نیز از پا درآمد. جایگاه و مقام روحانیون بخصوص در ایالت فارس، حتى در آخرین روزگار ساسانى چندان برجسته بود که هنگام ورود اعراب مسلمان به این مناطق، یکى از هیربذان که در آنجا فرمانفرما بود، قرارداد متارکه و پیمان صلح با اعراب را امضا کرد.76 اما در نظام جدید که دیگر شاهى در میان نبود و به امتیازات دیرینهى نجبا و موبدان و سایر طبقات ممتاز خاتمه مىداد، دیگر به «موبذ موبذان» که تاج بر سر پادشاه مىنهاد و نیز به اعوان و انصار او چندان نیاز نبود.
با توجه به گرایش تدریجى مردم ایران به اسلام در قرن اول هجرى و اینکه آیین زرتشتى براى مدتهاى زیاد پس از سقوط ساسانیان، در برخى مناطق رونق داشت، چنانکه از جمله در فارس حتى در قرن چهارم «مجوسان در آنجا بىنشانه راه مىرفتند و آداب گبران به کار برده مىشد»،77 روحانیونِ نه چندان برجسته زرتشتى به حیات اجتماعى، مذهبى خود ادامه دادند. البته روز به روز از میزان نفوذ و جایگاه سیاسىشان کاسته مىشد؛ اما از آنجا که دین زرتشتى نگاهبان روایات و شعایر ملى بود، نفوذ معنوى آنان کم نبود، خاصه نفوذ معنوى موبد موبدان که رئیس و حافظ دین شمرده مىشد و در حقیقت چون شاه از میان رفته بود و اشراف به قوت اصلى خود باقى نبودند، وى رئیس حقیقى ایرانیان زرتشتى به شمار مىآمد.78 به همین علت در بعضى نقاط همچون اصطخر و سیستان شاهد هستیم که شخصیتهاى بزرگ مذهبى ابتدا همدوش و همراه مرزبانان در مجموعهى حاکمیت محلى با فاتحان مسلمان مىجنگند، یا مذاکره مىکنند و سرانجام راه سازش با مسلمانان را پیش مىگیرند.79 از اینرو عنصر رهبرى زرتشتى در سیستان ظاهراً در سراسر سده یکم هجرى به حیات خود ادامه داد.80 در دماوند نیز مقام «مسى مغان» - یعنى بزرگ مغها یا مؤبد مؤبدان، - که در هنگام حملهى اعراب مسلمان در آنجا بود و تا یک قرن و نیم بعد از هجرت باقى ماند،81 حاکى از دست نخوردن سریع دستگاه مذهبى زرتشتى پس از سقوط ساسانیان است. از جمله اقدامات انفعالى دستگاه مذهبى زرتشتى در قرن اول هجرى براى جواب دادن به مقتضیات زمان و تطبیق خود با روح زمانه، حضور در مناظرات مذهبى در دربار خلفا82 و سعى در توحیدى نمایاندن آیین زرتشت و زدودن اندیشههاى زروانى و پیرایههاى آتشپرستى از آن آیین و نیز عمومى کردن استفاده از اوستا به عنوان کتاب آسمانى زرتشتیان و همچنین تحریک و همراهى مسلمانان در مبارزه با مانویان و مبدعان مذهبى از جمله جنبش «بهآفرید» بود، تا از این طریق ضمن برقرارى روابط مناسبتر با مسلمانان، شرایط بهترى براى ادامهى بقاى خود و آیینشان کسب کنند. مثلاً گبران سیستان به مسلمانان مىگفتند که «ما خداى پرستیم و این آتشخانه را که داریم و خرشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم، اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید و خانهى مکه».83 در حالىکه هیچگونه اطلاعى از تغییر کیش روحانیون زرتشتى در قرن اول هجرى نداریم، اخبارى در دست است که در میان بوداییان شرق ایران برخى از رؤساى مذهبى همچون خاندان برمک، اسلام گزیدند.
نتیجه
مراودات نظامى و در کنار آن تماسهاى بازرگانى به علاوه همجوارى دو قوم عرب و ایرانى ناشى از استقرار قبایل عرب در ایران، رفته رفته تأثیر خود را در جنبههاى فرهنگى نیز برجاى گذاشت. هر چند در برخى نقاط، بومیان از استقرار اعراب در کنار خود چندان خشنود نبودند و برخوردهایى میان ایشان با اعراب بروز مىکرد، اما در مجموع حضور اعراب را در کنار خود پذیرفته بودند و آن را مذموم نمىشمردند. مثلاً دیدگاه مردم «سغد» نسبت به اعراب این بود که: «این قوم با ما آمیختهاند و با آنها ماندهایم و از ما ایمن شدهاند و ما نیز از آنها ایمن شدهایم».84
مسلمانان با حضور خود در ایران، بیشترین اثر را در طول تاریخ ایران به جاى گذاشتند، اما به زودى «تطابق»85 ایشان با محیط جدید نیز آغاز شد. مثلاً عربهاى خراسان تا حدود زیادى رنگ ایرانى به خود گرفتند؛ از جمله همسر ایرانى داشتند، شلوار مىپوشیدند، و نوروز و مهرگان را جشن مىگرفتند، زبان فارسى را مىفهمیدند و به آن سخن مىگفتند.86 همین کاربرد زبان فارسى توسط اعراب، در مراوده با اتباع ایرانى، یکى از دلایل گسترش زبان فارسى جدید در مناطق ماوراءالنهر شد. حتى در ناحیهاى مانند قم که اعراب، علىرغم میل بومیان، خود را بر آنان تحمیل کرده و آنان را از شهر بیرون رانده بودند، و تا اواخر عهد امویان هیچگونه تقاربى بین اعراب و ایرانیان ملاحظه نمىشد،87 اعراب پس از مدتى تحت تأثیر فرهنگ محلى قرار گرفتند و فارسى شدند. به گفتهى ابن حوقل در قرن چهارم هجرى همهى مردم قم بىاستثنا شیعه و اغلب آنان عرب بودند و زبانشان فارسى بود.88 علاوه بر جنبههاى زبان، پوشاک و خوراک، فرهنگپذیرى اعراب مسلمان بیش از همه در زمینههاى دیوانى و ادارى بود که تخصص لازم را در آن نداشتند. رؤساى عرب به طرز زندگى اشراف و اعیان ایرانى گرایش داشتند و آن را گاهى بر عادات خود نیز ترجیح مىدادند. حتى امیرى متعصب چون حجاج، به کندوکاو دربارهى آداب و رسوم ایرانى مىپرداخت.89 در این میان، تقلیل درآمد اعراب مهاجر و تنزل پایگاه اجتماعى ایشان، همراه با شعلهور شدن اختلافات قبیلهاى میان آنها، عوامل مهمى در نزدیکتر کردن مهاجران و بومیان بود.
فراگرد فرهنگپذیرى، یکسویه نبود، ایرانیان نیز علىرغم محافظهکارى در حفظ اعتقادات و رسوم کهن، از برخى عناصر فرهنگى اعراب مسلمان از جمله زبان عربى و به خصوص دین - که به هر حال اعراب حاملان آن بودند - بهره گرفتند. شدت تأثیرپذیرى در برخى ایرانیان تازه مسلمان چندان بود که نه فقط آیین پدران را یکسره رها کردند، بلکه برخى از ایشان چنان با گذشتهى خود دشمنى ورزیدند که به بدگویى از آن پرداختند و حتى نام و نسب خود را دگرگون ساختند، به طورى که بعضى از ایشان نسب خود را به اعراب و از جمله اسحاق بن ابراهیم رساندند.90 همچنین زبان فارسى تا حد زیادى از عربى متأثر شد و به عنوان عاملى مهم در حفظ وحدت و یکپارچگى مردم این خطه، اداى وظیفه کرد. مهمتر از آن با ورود اعراب و اسلام به ایران، جامعهى بسته و کم ارتباط ساسانى، جزئى از یک تمدن باز و جامعهاى بزرگ با تحرک اجتماعى چشمگیر شد که وارث تمام تمدنهاى قبل از خود، اعم از یونانى، سامى، ایرانى، سریانى، رومى و... بود. قرار گرفتن جامعهى ایرانى در کنار جامعهى قبایل مهاجر عرب، علاوه بر ایجاد همزیستى و مراودات بازرگانى میان ایشان، باعث مقایسه دو نظام حکومتى مسلمانان و خاندانهاى بزرگ عهد ساسانى از سوى ایرانیان شد که مبادله و تأثیر متقابل فرهنگى و دینى میان دو طرف از نتایج بارز آن بود.
ادامه دارد
- ۹۲/۰۱/۰۲